وقتی میگویم «شعر»، منظورم نوعی است که ممکن است در جشنواره رنسانس محلیتان پیدا کنید، همراه با موسیقی نی و گروهی از افرادی که لباسهای عجیب و غریب پوشیدهاند و در حال رقصیدن هستند. نکته اصلی در فروش «جنگ روهیریم» این نیست که انیمه است، بلکه این است که انیمهای است به سبک خطوط دقیق و مناسب بزرگسالان سریالها و فیلمهای تلویزیونی ژاپنی. برای اعتبار بیشتر، این انیمه توسط کنجی کامیاما کارگردانی شده است، که پیش از این بر «بلید رانر: بلک لوتوس» برای وارنر برادرز و «گوش در شل: استند آلون کمپلکس» نظارت داشت.
برای کسانی که هیچ وقت از دنیای سرزمین میانه سیر نمیشوند، اینجا بیش از دو ساعت از پیشزمینههای عمیق برای تغذیه اشتیاق شما وجود دارد، که حول محاصرهای در دژهایی میچرخد که بعدها به هلمز دیپ (جایی که اورکهای سارومان توسط انتها در «دو برج» نابود شدند) شناخته خواهد شد. اگر این توضیحات کمی فنی به نظر میرسد، این با نتیجه کار همخوانی دارد، که نه چندان اقتباس شده بلکه بیشتر از نوشتههای متراکم تالکین استخراج شده است. این ممکن است طرفداران وفادار را راضی کند، اما به اندازه کافی حماسی نیست که برای بینندگان کمتر متعهد همان هیجانی را که زمانی از فیلمهای زنده احساس میکردند، ایجاد کند.
تقریباً دو قرن پیش از «هابیت»، فیلم با صحنهای از دختری جوان که موهایی به رنگ قرصهای ادویل دارد آغاز میشود. او به قله کوهی میرود و یک ران بزرگ گوشت به یکی از عقابهای بزرگ میدهد. این دختر معمولی نیست، همانطور که یک نمای چرخشی ۳۶۰ درجه و روایت ابتدایی ایووین تأیید میکند: «به دست او کارهای بزرگی انجام شد. اما در آوازهای قدیمی به دنبال داستانهایش نگردید. چنین چیزی وجود ندارد.» موسیقی آشنای کُر مانند، ساخته استفن گلگر (یکی از ادیتورهای موسیقی فیلمهای جکسون)، شاید باعث لرزه بر ستون فقرات شما شود. اگر هیچ چیز دیگری نباشد، «جنگ روهیریم» نشان میدهد که چقدر هیجانانگیز است که زمانی را در فضای رویایی فیلم که ما آن را سرزمین میانه مینامیم، سپری کنیم.
اما نویسندگان (که تعدادشان چهار نفر است بهعلاوه بوینس) چندان تلاش نکردهاند تا «جنگ روهیریم» را برای تازهواردان قابلفهم کنند. عنوان فیلم به مردم روهان اشاره دارد که توسط مردی عظیمالجثه با ریش سفید و شمایلی شبیه وایکینگها به نام هلم همرهند حکمرانی میشوند؛ کسی که میتواند با یک ضربه دشمنانش را از پای درآورد، همانطور که در تقابل با رهبر یک قبیله رقیب چنین میکند.
صدای خشن برایان کاکس، ستاره سریال «وراثت»، برای نقش هلم انتخاب شده که انتخابی مناسب به نظر میرسد، چرا که بخش زیادی از داستان حول این محور میچرخد که چه کسی پس از مرگ این پدرسالار قدرتمند وارث روهان خواهد شد. او دو پسر دارد، اما دختر سرخمویش، هرا (با بازی گایا وایز)، آشکارا محبوب اوست.
مشکلات با همان تقابل اولیه شروع میشود؛ زمانی که رهبر قبیله رقیب تلاش میکند پسرش ولف (لوک پاسکوالینو) را برای ازدواج پیشنهاد دهد یا در واقع هرا را مجبور به پذیرش این خواستگاری کند. در یک فلاشبک مشخص میشود که هرا و ولف زمانی در کودکی دوستان بازیگوش بودهاند و حتی ممکن بود عاشق یکدیگر شوند (هرچند که او همان کسی بود که آن زخم شیک را بر روی چشم چپ ولف گذاشت). اکنون، اگر هلم از طریق ازدواج قلمرو خود را واگذار نکند، ولف برنامه دارد تا با زور آن را تصاحب کند و یک ارتش عظیم شامل موجوداتی شبیه فیلهای چهار عاجه را برای حمله به تالار بزرگ هدایت میکند.
هرا باهوشانه حمله را پیشبینی میکند و مردم شهر را به هورنبرگ، یک پناهگاه عظیم در دل کوه، تخلیه میکند. در حالی که نیمه اول فیلم به اندازه کافی جذاب است، نیمه دوم خستهکننده میشود، زیرا روهیریم به پناهگاه میروند و ولف که جذاب طراحی شده اما بیرحم و غیرقابلبخشش است تلاش میکند تا راه خود را به داخل باز کند.
شاه هلم همچنان با مشتهای قویاش میجنگد، اما نمیتواند بهتنهایی مهاجمان را شکست دهد. اینجاست که هرا وارد میدان میشود؛ بوینس و جکسون انگیزه دارند که او را به همان اندازه شجاع و زیرک نشان دهند که مردان قهرمانی که در فیلمهای زنده ستایش کردند. و چرا که نه؟ فانتزی به نظر میرسد فضای ایدهآلی باشد تا دستاوردهای مردانه که تاریخ بشر را در زمین تحت سلطه گرفتهاند، متعادل کند، جایی که معادلی برای آنها نمییابیم.
در عین حال، تالکین در سرزمین میانه ایووین را تصور کرده بود؛ شخصیتی با بازی میرندا اتو و یک زن سپردار از روهان. هرا به وضوح با الهام از او خلق شده است: یک الگوی زنانه پویا دیگر در مجموعهای که بهآرامی دوباره جان میگیرد. «جنگ روهیریم» بهتنهایی نمیتواند این مجموعه را احیا کند (و حتی برای اکران سینمایی چندان کافی نیست)، اما شکاف بین «هابیت» و فیلم آینده جکسون، «شکار گالوم»، را پر میکند. اینجا و آنجا طرفداران به چند ارجاع پیوندی برمیخورند که بیشتر مردم میتوانند بدون دردسر از آن عبور کنند. به نظر میرسد که جذابیت حلقه دیگر مثل سابق نیست.
نقدی از پیتر دبروج از مجله ورایتی