واضح است که برنارد چیزهای بیشتری میداند اما نمیخواهد فاش کند. «قاضی میدوز» (تانیا مودی) نیز با توجه به اینکه زمانی جانشین او بوده، اطلاعات زیادی دارد. او آرزو میکند بتواند این گذشته را فراموش کندو این موضوع باعث میشود از خود بپرسم چرا از قرص فراموشی که «سیمز» (کامن) در این قسمت به آن اشاره میکند استفاده نکرده است؟ به نظر میرسد در حالی که او میخواهد فراموش کند، چیزهایی وجود دارند که همچنان میخواهد به یاد داشته باشد. او همچنین احتمالاً نمیخواهد آن آثار باستانی را از دست بدهد.
بیلینگز در قسمت سوم فصل دوم سیلو بیشتر شک میکند
بیلینگز (چینازا اوچه) به نظر یکی از آن معاونهای قانونمدار بود. او کتاب «پیمان» را از بر بود و میخواست قانون را بهدرستی اجرا کند. با این حال، جولیت ابتدا او را به شک انداخت. مشکل اینجاست که پیروی کورکورانه از قوانین همیشه پاسخگو نیست. کمی شک کردن به قدرتهای بالا میتواند سالم باشد.
بهویژه وقتی متوجه شوید که ممکن است افرادی که در قدرت هستند، در حال سوءاستفاده از آن باشند. بیلینگز گزارشهای تمام «شاهدین» را که باید جولیت را پیدا میکردند، جمعآوری میکند. اکثر این گزارشها یک داستان مشابه را بیان میکنند: آنها شنیدهاند که جولیت گفته میخواهد بیرون برود. اما یکی از شاهدین حقیقت را میگوید: او به طور مشخص این حرف را از جولیت نشنیده است.
بیلینگز میداند چه باید اتفاق میافتاد
اگر تردیدی وجود داشته باشد که آیا کسی واقعاً خواسته است بیرون برود یا خیر، باید جلسهای برای بررسی برگزار شود. هیچکس نباید بدون گفتن این جمله، به بیرون فرستاده شود. بیلینگز میداند که جولیت به او گفته بود چنین حرفی نزده است.
در این قسمت، میدوز بذر شک را در ذهن بیلینگز میکارد. او نیز میخواهد گزارش را ببیند. این درخواست غیرمعمول است، اما بیلینگز نمیخواهد قاضی را زیر سؤال ببرد. وقتی میدوز حرفهای آن یاغی را میشنود، به نظر میرسد اطمینان دارد که جولیت چنین چیزی نگفته است. اگرچه این را مستقیماً به بیلینگز نمیگوید، اما بسیاری از نکات ناگفتهای وجود دارند که میتوان از حرفهایش برداشت کرد.
برنارد به کمک میدوز در سیلو نیاز دارد
میدوز میخواهد به بیرون برود. در این قسمت متوجه میشویم که او اشیای تاریخیای دارد که ویدیوهایی از گذشته را به او نشان میدهند. او افرادی که در این ویدیوها هستند را نمیشناسد یا حداقل ما چیزی درباره شناخت او نمیدانیم. تنها چیزی که میداند این است که زندگی فوقالعادهای بیرون از سیلو وجود داشته است. میدوز میخواهد این زندگی را تجربه کند. او میخواهد بتواند بیش از ۲۰۰ فوت در یک جهت راه برود.
کاملاً قابل درک است که چرا برخی افراد میخواهند بیرون بروند. حتی اگر بدانند این کار احتمالاً به مرگشان منجر میشود، باز هم میخواهند دنیای بیرون از سیلو را تجربه کنند. اما میدوز تا زمانی که جولیت را در حال عبور از تپه ندیده بود، هرگز درباره بیرون رفتن صحبتی نکرده بود. این نشان میدهد که او میداند هوای بیرون سمی است، اما اکنون مطمئن است که راهی برای خروج و احتمال زنده ماندن وجود دارد.
برنارد میخواهد جلوی میدوز را بگیرد، اما این کار را بهطور مستقیم انجام نمیدهد. حتی اندازه او را برای لباس اندازهگیری میکند، اما چیزی یادداشت نمیکند. شاید بخشی از دلیل این کار این باشد که نمیخواهد مدرکی ثبت شود، اما احتمالاً دلیل دیگر این است که نمیخواهد این لباس را بسازد. او نمیخواهد میدوز را از دست بدهد، زیرا میدوز کلید حفظ نظم در سیلو است.
شورش در حال رشد است
برنارد با مردمی روبهرو است که همهجا عبارت “JL” را مینویسند. این مخفف “Juliette Lives” (جولیت زنده است) است، و برنارد میداند که این بسیار خطرناک است. او باید جلوی این شورش را بگیرد و به سیلو ۱۷ اشاره میکند. برنارد میداند که جولیت به آنجا رفته است، اما فکر میکند چیزی آنجا وجود ندارد. آن سیلو دهههاست که بلااستفاده مانده است. اگر فقط کسی میدانست واقعاً در آنجا چه میگذرد.
برنارد آماده استفاده از زور است، اما میدوز او را منصرف میکند. اگر برنارد میخواهد شورش را متوقف کند، این راهش نیست. تهدید بیشتر، ناآرامی بیشتری ایجاد خواهد کرد. باید راه دیگری پیدا کند.
البته وضعیت وقتی بدتر میشود که کل بخش مکانیکی درباره قدم بعدی دچار اختلاف میشود. این اختلاف تا جایی پیش میرود که باعث کشته شدن «کوپر» (مت گومز هیداکا) میشود. آیا این اتفاق میتواند «ناکس» (شین مکری) و «شرلی» (رمی میلنر) را دوباره متحد کند؟ به نظر میرسد این احتمال وجود دارد، چون این دو در تونل بهطور مخفیانه دیدار میکنند. ناکس فکر میکند بالاخره معنی اسامی موجود در تونل را درک کرده است.
ناکس و شورش با برنامهریزی
بخشی از ماجرا نشان میدهد که ناکس میخواهد شورشی را آغاز کند، اما او میخواهد این کار را به روش درست انجام دهد. خشم و واکنش اولیه به نفع هیچکس نیست. همه باید متمرکز باشند و درباره قدمهای بعدی توافق داشته باشند. هر شورش موفقی باید افرادی متحد در مسیر درست داشته باشد. آنها باید این کار را مانند انقلاب آمریکا انجام دهند، نه قیامهای ژاکوبیتی.
شورشهای کوچکتر در حال رخ دادن هستند
پدر جولیت، دکتر نیکولز (ایان گلن) مأمور میشود که وسیله جلوگیری از بارداری زنی را خارج کند. او پیامی دریافت میکند که نباید این کار را انجام دهد و همانطور که پیشتر در سریال فهمیدیم، سیلو همه چیز را کنترل میکند. آیا او قوانین را رعایت میکند؟ البته که نه. نیکولز بدون اینکه متوجه باشد، شورش کوچکی را آغاز میکند. این کار منطقی نیست، چون بهراحتی قابل ردیابی است، اما شاید نیکولز آنقدر از این سیستم ناامید شده است که دیگر برایش اهمیتی ندارد.
جولیت درباره سیلوها بیشتر میآموزد
در این قسمت مدتی را در سیلو ۱۷ میگذرانیم و بالاخره بهطور رسمی متوجه میشویم که این همان سیلو ۱۷ است. «سولو» (استیو زان) غذا را بیرون از اتاق قفلشدهاش برای جولیت میگذارد تا بخورد. اما این کار نه از روی دلسوزی است و نه دوستی. سولو نیاز داشت بداند که جولیت واقعی است. دیدن اینکه او غذا را میخورد، تنها راهی بود که سولو میتوانست این موضوع را تأیید کند.
این رفتار چیزهای زیادی درباره سولو به ما میگوید. او مدتهاست که تنها بوده است. درحالیکه مشخص است افرادی به دنبال او بودهاند، میتوان این را از اجساد تازهای که بیرون اتاق قفلشدهاش هستند و نوشتههای روی دیوار فهمید. سولو اجازه نداده کسی وارد اتاقش شود. انزوا نوعی شکنجه است. این وضعیت باعث میشود افراد چیزهایی ببینند که واقعی نیستند، زیرا ذهن ما نمیخواهد ما را تنها بگذارد. به همین دلیل است که انزوا بهعنوان یک مجازات شدید در زندانها استفاده میشود.
وقتی سولو به جولیت میگوید که باید مطمئن میشده او واقعی است، ذهنیت او را به ما نشان میدهد. استیو زان نقش سولو را بهطرزی عالی بازی میکند. کسانی که کتابها را خواندهاند، میدانند که گذشته او چگونه بوده و چه مدت در تنهایی سپری کرده است. اما نیازی نیست که کتابها را بخوانید تا این را متوجه شوید. پوسیدگی روی اجساد همهچیز را به ما میگوید. این مردی است که در انزوا بزرگ شده است، و در ذهنش هنوز یک کودک است. تصور این وضعیت قلب آدم را به درد میآورد، و نگران بودم که سریال چطور میخواهد این را نشان دهد. اما حالا دیگر نگران نیستم.
وقتی سولو متوجه میشود که جولیت واقعی است، به نظر میرسد بین تصمیم گرفتن برای اینکه او را بپذیرد یا نه، دچار تردید میشود. جولیت مهربان به نظر میرسد. او دستورالعمل باز نکردن در را رعایت کرده و توضیح داده که از یک سیلوی دیگر آمده است. حتی واضح بیان میکند که باید برگردد و متوجه میشود که عدم انجام تمیزکاری برای مردمش چه معنایی دارد. او نمیتواند اجازه دهد مردمش به خاطر او بمیرند، اما باید راهی پیدا کند تا لباسی بسازد که بتواند دوباره بیرون برود.
جولیت و راز ۵۰ سیلو
اطلاعات زیادی برای جولیت وجود دارد که باید جذب کند. او میفهمد که ۵۰ سیلو وجود دارند و سولو میخواهد بداند او از کدام سیلو آمده است. همچنین میفهمد که یک تمیزکاری شکستخورده باعث شورش در سیلو ۱۷ شده است. حالا او تمام این اطلاعات را دارد، اما امید کمی برای بازگشت به خانه خودش. با وجود تنفرش از برنارد، عشق او به خانوادهاش بیشتر است.
سولو تا حدی میخواهد کمک کند، اما در دنیای امن خودش راحت است. در نهایت، او متوجه میشود که نمیخواهد این اولین ارتباط واقعی انسانی که در چندین دهه اخیر داشته را از دست بدهد. بنابراین، از در بیرون میآید. حتی تا پل پیش میرود، اما بعد کمی وحشت میکند. او مانند کسی است که آگورافوبیا (ترس از فضای باز) دارد. آن اتاق برایش امن بوده؛ خانهاش بوده است. حالا سیلویی که زمانی خانهاش بود، به دنیایی ناشناخته تبدیل شده و او از کاوش در آن میترسد.
همدلی جولیت
جولیت طبیعت همدلانهاش را نشان میدهد. او از دست سولو عصبانی نمیشود و بر اساس برخی از حرفهای او، نوشتههای روی دیوار و اجساد بیرون، درک میکند که او چه چیزهایی را از سر گذرانده است. این زندگی آسانی نبوده است و جولیت فقط بخش کوچکی از این معما را میداند. با این حال، او به کمک سولو نیاز دارد.
بیصبرانه منتظرم که داستان سولو بیشتر باز شود و امیدوارم فصل دوم سریال سیلو این داستان را به ما نشان دهد. ما نیاز داریم ببینیم که او چگونه زنده مانده است، زیرا داستان او بسیار دردناک است.
نقد از الکساندریا اینگهام از سایت شواسناب