داستان بریکینگ بد حول محور والتر وایت میچرخد؛ مردی که پس از تشخیص سرطان ریه، تصمیم میگیرد برای تأمین مالی خانوادهاش وارد تولید و فروش متآمفتامین شود. او به همراه جسی پینکمن بهتدریج در دنیای خطرناک و بیرحم مواد مخدر فرو میرود. سریال نه تنها داستان شخصیت والتر وایت را به تصویر میکشد، بلکه تحولات روانی و اخلاقی او و افرادی که با او در تعامل هستند را نیز بررسی میکند.
بریکینگ بد به دلیل داستان قوی، شخصیتهای پیچیده و فیلمبرداری و کارگردانی برجسته، به یکی از محبوبترین و تحسینشدهترین سریالهای تاریخ تلویزیون تبدیل شد. سریال جوایز متعددی از جمله چندین جایزه امی را برای بازیگران و عوامل خود به همراه داشت و به عنوان یکی از بهترین آثار درام جنایی شناخته میشود.
در این مطلب نقدهای مت زولر سایتز از سایت ولچر در مورد فصلهای مختلف بریکینگ بد را میتوانید مطالعه کنید.
نقد فصل اول بریکینگ بد
هر اثر خلاقانه بزرگ باید دو بار تجربه شود. بار اول برای کنار گذاشتن انتظارات و درک آنچه واقعاً هست و بار دوم برای قدردانی از هنر و صنایع دستی. تماشای دوباره یک اثر، بهویژه وقتی که آن اثر به وضوح بر پایهی داستان استوار باشد و در عین حال در شخصیتپردازی، نمادگرایی و جو احساسی نیز قوی باشد، بسیار ارزشمند است. بریکینگ بد از این دست سریالهاست. مانند سریال «سپر» و برخی دیگر از سریالهای جنایی شبکههای کابلی، این سریال بدون الگوی خانواده سوپرانو وجود نداشت، اما به مراتب بیشتر از خانواده سوپرانو به پیچیدگیهای داستانی علاقهمند است.
تعلیق در داستان و جذابیت بیپایان بریکینگ بد
در بریکینگ بد هر بار که یک قسمت جدید به پایان میرسد، با سوالات زیادی روبهرو میشوید، اما بارزترین آن این است که «چه اتفاقی بعداً میافتد؟» این ویژگی یک سریال قرن نوزدهمی است که دیگران هم دربارهاش نوشتهاند، همان عنصر تعلق در داستان که «بریکینگ بد» این کار را بهتر از هر سریال در حال پخش، شاید حتی بهتر از هر سریالی در تاریخ، انجام میدهد. داستانپردازی روز به روز غیرقابلباورتر (ولی در زمینه خود، هنوز به طرز عجیبی قابلباور) است و نسخه قرن بیست و یکمی یک سریال فیلم صامت است، با این تفاوت که در آن شرور به جای قهرمان، ستاره است.
قدرت احساسی و پیچیدگیهای شخصیتپردازی
با توجه به این همه، وقتی نشستم تا «بریکینگ بد» را فصل به فصل تماشا کنم، چیزی که بیشتر از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، احساسی بود که در آن وجود داشت.
میخواهم از شما عذرخواهی کنم و به حوزهی شخصی برگردم و بگویم که من بهطور جدی این سریال را تا فصل سوم تماشا نکرده بودم. وقتی اولین قسمت و قسمت دوم را قبل از مصاحبه با وینس گیلیگان در «Time Out New York» دیدم، یادم نمیآید که تا این حد مرا تحت تأثیر قرار دهد. در آن زمان، تشخیص سرطان والت را به عنوان آغاز یک داستان میدیدم، بهانهای برای دردسرهایی که نهایتاً به آن گرفتار میشود. اما اینطور نیست، اصلاً. اگر من در همان زمان با دیگران این سریال را تماشا میکردم، وزن احساسی مواد مرتبط با سرطان بیشتر به من فشار میآورد.
من چند ماه بعد از پخش بریکینگ بد مادرخواندهام را به خاطر سرطان از دست دادم و این سریال در ابتدا توسط دوستم اندرو جانستون، منتقد تلویزیونی «Time Out»، که در اکتبر ۲۰۰۸ در سن ۴۰ سالگی به سرطان مبتلا شد، به من معرفی شد. این همه فقط به این معناست که نیروی احساسی این سریال هنگام تماشای دوبارهاش به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد و یادآوریهایی خاص را که سرکوب کرده بودم، زنده کرد: مادرم در هفتههای پایانیاش، زنی که زمانی چاق بود و حالا به پوست و استخوان تبدیل شده بود؛ اندرو با سر تراشیدهاش که در تخت بیمارستان دراز کشیده بود و «مد من» را بر روی لپتاپ تماشا میکرد.
چند دوست راجع به این تجربهام به من گفتند و آنها هم در نوبت خودشان داستانهایشان را از تماشای فصل اول در سال ۲۰۰۸ با دوستان یا نزدیکانی که پیش از پخش سریال تشخیص سرطان گرفته بودند یا در طی چند فصل بعدی از آن درگذشتند، به من گفتند. آنها همگی بر این توافق داشتند که بریکینگ بد احساسات هر کسی را که این تجربه را گذرانده باشد، به عنوان بیمار یا حامی، مورد احترام قرار میدهد، و با توجه به تجربهام، فکر میکنم حق با آنهاست.
درام خانوادگی و اخلاق موقعیتی در بریکینگ بد
صحنه مداخلهای که در آن اسکایلر، ماری، هانک و والت جونیور، والت را به خاطر سکوتها و غیبتهایش مورد انتقاد قرار میدهند و او را به شیمیدرمانی وادار میکنند، تقریباً غیرقابل تماشا است، زیرا هیچ شخصیت بدی در آن وجود ندارد. میتوانید دیدگاه همه را ببینید. در صحنهی مداخله، توافقی وجود ندارد، فقط تقلاهای ناامیدانه. شما خودتان با همه در اتاق، از جمله والت، موافقت و مخالفت میکنید.
چند نفر از افرادی که در ابتدا به نظر میرسید طرف اسکایلر هستند، موضع خود را تغییر میدهند. در صحنهای بعدتر که اسکایلر با هنک درباره دزدی همسرش از فروشگاهها مواجه میشود، این سریال حافظهای مثل فیل دارد؛ آنها این جزئیات شخصیتی را از اوایل فصل اول کاشته بودند! و وقتی که او زیر بار فشار غیرقابل تحمل مشکلات خانوادگی خودش میشکند، دلم میخواست بایستم و برایش دست بزنم. من هیچوقت نفهمیدم چرا کسی میتواند از اسکایلر بدش بیاید؛ او واقعاً عاشق والت است و به او وفادار است و تا زمانی که به تجارت مجرمانه او میپیوندد، شما درک میکنید، یا باید درک کنید، که او برای هر کاری که انجام میدهد دلایل کاملاً انسانی دارد.
تحول شخصیت والتر وایت؛ نبرد با مرگ و تنهایی
«شیمی، مطالعهی ماده است» والت به دانشآموزانش میگوید، «اما من ترجیح میدهم آن را به عنوان مطالعه تغییر ببینم.» البته این چیزی است که سریال دربارهاش است، در تمام پنج فصل. اما در فصل اول، این تغییر به نوع خاصی از تغییر مربوط میشود: تجزیهای که (یا همانطور که والت میترسد) به مرگ سریع میانجامد. این پیشبینی از آنچه قرار است اتفاق بیفتد، هر انتخابی که او میکند، چه عاقلانه و چه احمقانه، را به حرکت در میآورد. او علیه خاموش شدن نور میجنگد. با وجود پیچیدگیهای داستانی خود، بریکینگ بد سادهتر و مستقیمتر از آن است که برخی از آن انتقاد کردهاند.
اگر از مطالعات علمی و تمثیلی اخلاق و کارما و مطالعات تنشزا دربارهی اخلاق موقعیتی و درام خانگی عبور کنید، در واقع در بریکینگ بد داستان مردی را میبینید که متوجه میشود به زودی خواهد مُرد و به سادگی میشکند. او عقلش را از دست میدهد، یا موانعش را، شاید هر دو را. او میگوید: «بگذار برود» و به نسخهی تاریکتری از راوی شاداب «آهنگ خودم» تبدیل میشود (که نویسندهاش، والت ویتمن، حروف ابتدایی قهرمان را دارد و البته در فصلهای بعدی از طریق مجموعهاش «برگهای علف» اهمیت پیدا میکند).
«آنچه من نیاز دارم، یک انتخاب است» والت در صحنه مداخله میگوید:
«در تمام عمرم به نظر میرسد هیچگاه … میدانی، واقعاً دربارهی هیچیک از اینها حق انتخاب نداشتم. حالا در این آخرین مورد، سرطان … تنها چیزی که برایم باقیمانده، این است که چگونه به این موضوع نزدیک شوم.
والتر وایت و تلاش برای کنترل زندگی
وقتی والت به دنبال دانشجوی سابقش جسی پینکمن میرود و سعی میکند او را به ساخت شیشه دعوت کند، هویتش را با گفتن این جمله تأیید میکند: «منم. تنها هستم.» این جمله بریکینگ بد را در چهار کلمه خلاصه میکند. شما همان هستید که هستید، با هر دستکاری که به شما داده شده، و در آن تنها هستید. یا شاید احساس میکنید که هستید.
والتر قطعاً اینگونه احساس میکند، بهخاطر تربیتش و غروری ذاتی که به طرز وحشتناکی انعطافناپذیر است. او استواری و خوداتکایی کابویهای آمریکایی را به شکلی بیمارگونه به افراط میکشاند. جسی از او میپرسد: «یه آدم مثل تو، یههو در سن، چند؟ ۶۰ سالگی، تصمیم میگیره بد بشه؟» خب، بله! و در حالی که برخی از دلایلی که والت در ابتدا برای تبدیل شدن به یک تولیدکننده مواد مخدر بیان میکند، نیاز به تأمین آینده خانوادهاش پس از مرگش واقعیت دارند، من شک دارم که در اعماق وجودش، بیشتر درباره نیازش به اعمال کنترل بر دنیایی باشد که تا آن زمان بهطور منفعلانه تجربه میکرده است. اینکه به هر طریقی چیزها را تغییر دهد، نه برای خودش، دستکم برای خانوادهاش.
فیلمبرداری و طرح زیباییشناختی
یکی از مواردی که توجه مرا جلب کرد، فیلمبرداری سریال بود. ری ویلالوبوس فیلمبردار بریکینگ بد، صحنهها را به شکلی طبیعیتر و تاریکتر از فصلهای بعدی فیلمبرداری کرده است، جایی که مایکل اسلوویس مسئولیت را بر عهده گرفت. در این فصل، از تکنیکهای تصویربرداری خاصی استفاده شده است (نماهای زاویهدار از طریق کفهای شیشهای مصنوعی)، صحنههای سرعتگرفته، آهستهشده، کاتهای سریع و تصاویر زمانگریز، بهویژه در صحنههای معرفی و مونتاژهای ساخت شیشه. اما سریال بهاندازه فصلهای دوم تا پنجم با دقت طراحی نشده است، که در آن هر نما به دنبال پویایی، رنگ و بافت است، تا جایی که به مرز سبکهای برادران کوئن یا سرجیو لئونه نزدیک میشود.
اما این تغییر، صرفاً جابهجایی یک فیلمبردار با دیگری نیست. این تغییر عمدی و بخشی از یک طرح زیباییشناختی است که سازنده سریال، وینس گیلیگان، و همکارانش بهوضوح درباره آن فکر زیادی کردهاند. تغییر بصری بهطور واضح در قسمت ششم بریکینگ بد، «یک مشت دیوانهوار از هیچ»، شروع میشود، جایی که والت سرش را میتراشد و آلتر ایگوی خود، هایزنبرگ، را معرفی میکند. این تغییر برای هر دو قهرمان سریال و خود سریال در این نقطه از داستان کاملاً بهجا است.
تأثیرات جسمی و عاطفی خشونت در بریکینگ بد
من همچنین قدردان این بودم که چقدر به تأثیرات جسمی و عاطفی خشونت در بریکینگ بد اهمیت داده شده بود. کاملاً درک میکنم چرا فصلهای بعدی کمتر به این موضوعات میپردازند هر ضربوشتم یا قتلی باعث میشود آدم کمی نسبت به خشونت و کشتار بیحستر شود اما اگر قرار باشد پراسترسترین صحنههای اکشن سریال را لیست کنم، احتمالاً بهطور دلخواه قسمتهای دوم و سوم بریکینگ بد را بهعنوان یک دنباله طولانی اکشن در نظر میگیرم.
بیشتر هر دو قسمت حول این سوال میچرخد که با جسد فروشنده مواد مخدر که در قسمت اول کشته شد چه کنند و سرنوشت شریک او، کرِیزیایت، که در زیرزمین جسی زنجیر شده و توسط والت با ساندویچ بولونیا تغذیه میشود، چه خواهد بود. (چیزی بسیار غمانگیز در مورد اینکه والت لبههای ساندویچهای کرِیزیایت را میبُرد وجود دارد؛ تا این بازبینی، یادم نمیآمد که والت بعد از قتل کرِیزیایت شروع به بریدن لبههای ساندویچهای خودش کرد. این کار عجیب و در عین حال درست است انگار هر بار که والت لبههای ساندویچ را میبرد، به نوعی سنگینی بار آن قتل اول را به یاد میآورد.)
نبرد برای بقا؛ وقتی هیچ قهرمان یا ضدقهرمانی وجود ندارد
به طرز عجیبی، درست مانند صحنه گفتوگوی خانوادگی، در بریکینگ بد هم هیچ آدم بدی وجود ندارد، حداقل نه به معنای «کسانی که علیه آنها هستید». کل ماجرا فقط یک فاجعه است که به طور تصادفی جنایتکارانی در آن دخیل هستند. شما میخواهید و انتظار دارید که والت پیروز شود، چون او و جسی قهرمانان داستان هستند، اما واقعاً نمیخواهید کرِیزیایت بمیرد، بهخصوص بعد از آن مونولوگ فوقالعادهای که در زیرزمین ارائه میدهد؛ و وقتی والت متوجه میشود که کریزیایت تکهای از بشقاب شکسته را دزدیده تا از آن بهعنوان سلاحی علیه والت استفاده کند، اصلاً به او خرده نمیگیرید، چون او هم فقط سعی دارد زنده بماند.
بریکینگ بد، مانند بسیاری از سریالهای بزرگ، درباره بقا است: بقای جسم، خانواده، تجارت، شیوه زندگی، همهچیز.
ویتمن در «سرود خودم» میپرسد: «و فکر میکنی چه بر سر مردان و زنان و کودکان آمده است؟»
و فکر میکنی چه بر سر مردان و زنان و کودکان آمده است؟
آنها زنده و سالم جایی هستند،
کوچکترین جوانه نشان میدهد که واقعاً مرگی وجود ندارد،
و اگر هم مرگی باشد، به پیش میراند زندگی را و در پایان متوقفش نمیکند،
و بهمحض اینکه زندگی پدیدار میشود، مرگ پایان میپذیرد.
همه چیز به جلو حرکت میکند و گسترش مییابد، هیچچیز فرو نمیپاشد،
و مرگ چیزی متفاوت از آنچه تصور میکردیم است، خوشبختتر.1Vulture – Matt Zoller Seitz on Revisiting Breaking Bad Season One
نقد فصل دوم
فصل دوم سریال بریکینگ بد به شکل هنرمندانهای به پیشرفت داستان والتر وایت و تحول او به هایزنبرگ میپردازد. در این فصل، ما شاهد پیچیدهتر شدن روابط والتر با خانوادهاش، بهویژه اسکایلر و همکارش جسی هستیم. این فصل با مجموعهای از اتفاقات هیجانانگیز و پرتنش آغاز میشود و بهتدریج تنشهای بیشتری را به داستان اضافه میکند. یکی از ویژگیهای برجسته فصل دوم، ساختار منظم و همبسته آن است که در نهایت به تصادف هوایی شوکهکنندهای منجر میشود که به شکلی غیرمستقیم با اقدامات والتر مرتبط است. این فصل با ورود شخصیتهای جدید و عمیقتر شدن درگیریهای اخلاقی والتر، زمینه را برای تحولات بعدی در سریال فراهم میکند.
لحظه تسلط هایزنبرگ بر والتر وایت
برای خیلیها سوال است که چه زمانی والتر وایت تبدیل به هایزنبرگ شد؟ راستش این یک سؤال پیچیده است که پاسخ درست مشخصی ندارد، مگر اینکه بگوییم قهرمان سریال بریکینگ بد و شخصیت دیگرش که درگیر معاملات متآمفتامین و قتل است، از فصل اول این درام جنایی به کارگردانی وینس گیلیگان در حال نبرد با یکدیگر بودهاند و هویت هر کدام بسته به شرایط یا غالب میشود یا عقبنشینی میکند.
اما در جایی از طول سریال بریکینگ بد، هایزنبرگ دست برتر را به دست آورد. در طول فصل اول و شاید اوایل فصل دوم، معلم شیمی مظلوم و بیدستوپای والتر وایت، هایزنبرگ را مثل یک عروسک خیمهشببازی کنترل میکرد. اما در جایی از مسیر، این عروسک فهمید که میتواند نخهای والتر را به حرکت درآورد. فکر میکنم عادلانه است اگر بگوییم که در نیمهی فصل پنجم، هایزنبرگ همه چیز را در دست گرفته و از والتر بهعنوان پوشش استفاده میکند؛ پوششی که فقط برای کسانی که اخیراً وقت زیادی با والتر نگذراندهاند، قانعکننده است.
این ماجرا حتی با استانداردهای سریالهای تاریک تلویزیونی هم پیچیده است. اگر بپذیریم که والتر، مانند هر انسان دیگری، چندین «وضعیت وجودی» دارد که به طور همزمان در او حاضر هستند و یکدیگر را از میان نمیبرند. یا اگر، به نقل از شاعر محبوب بریکینگ بد، والت ویتمن، بگوییم که او شخصیتی گسترده و چندوجهی دارد، به این نتیجه میرسیم که والتر هنوز هم در آنجا، در عمق چهره ترسناک هایزنبرگ، مانند مردی شریف که در یک قلعه تاریک زندانی است، حضور دارد. و شاید، اگر خوششانس باشد، قبل از پایان همه چیز از آن زندان بیرون بیاید و سعی کند اوضاع را درست کند، یا دستکم پیش از آنکه در تلی از عقربها دفن شود، به زیر چرخهای تراکتور خرد شود، یا به دست بادها سپرده شود، از همه عذرخواهی کند.
به نظر من، لحظهای که والتر و جسی از دست توکو و هکتور سالامانکا فرار میکنند و در آغاز فصل دوم از بیابان نجات پیدا میکنند، شروع این تسلط بود. پس از آنکه این دو نفر از بیابان عبور میکنند. سفری که هم از نظر جغرافیایی و هم اسطورهای اهمیت دارد والتر سر از یک سوپرمارکت درمیآورد و لباسهایش را مثل مار که پوست قدیمیاش را میاندازد، کنار میگذارد. اما این لحظهای نیست که من به آن اشاره میکنم. همچنین لحظهای را که چند قسمت بعد والتر از جسی میخواهد که مشکلات جدید منطقهای را حل کند نیز انتخاب نمیکنم؛ این بیشتر شبیه این است که والتر از هایزنبرگ کمک میگیرد تا جسی را وادار به انجام کاری کند که خودش حاضر به انجام آن نیست.
دو لحظه تأثیرگذار و هولناک اواخر این فصل بریکینگ بد را هم انتخاب نمیکنم: یکی مواجهه والتر با سازندگان متآمفتامین در پارکینگ فروشگاه هوم دیپو (جمله معروف: «از قلمروی من دور بمان!») و دیگری لحظهای که او بهطور عمدی میگذارد که جین معشوقه جسی در اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر در حال خفگی بمیرد تا طرح اخاذی او را متوقف کند و دوباره جسی را کاملاً به خودش وابسته کند. فکر میکنم این دو لحظه هرگز نمیتوانستند رخ دهند اگر هایزنبرگ درون والتر ریشه ندوانده و در آنجا راحت جا نگرفته بود.
نه! به نظرم این تغییر در قسمت «Over» رخ داد، نوشته مویرا ولی-بکت و کارگردانی شده توسط فیل آبرهام که از کارگردانان سریال «خانواده سوپرانو» بود. این همان قسمتی است که اسکایلر برای خانواده و دوستان والتر مهمانی میگیرد تا خبر بهبود پزشکی او را جشن بگیرند، و والتر در کنار استخر با هنک شروع به نوشیدن میکند. او بارها فنجان پسرش، والت جونیور، را با تکیلا پر میکند و وقتی هنک، مأمور DEA، بطری را از او میگیرد، با او درگیر میشود («پسر منه! بطری منه! خانه منه!»)، و سپس وقتی والتر جونیور در استخر به شکل وحشتناک و تأثیرگذار استفراغ میکند، والتر لبخند میزند.
والتر صبح روز بعد، با لحنی نیمهعذرخواهانه به پسرش میگوید: «دقیقاً نمیدانم دیروز چه کسی بود، ولی من نبودم.»
هویت هایزنبرگ و تاثیر آن بر جسی
دوگانگی هویت والتر/هایزنبرگ هسته اصلی این سریال است و شخصیتهای فرعی نیز در ابعاد مختلف این موضوع را منعکس میکنند. بریکینگ بد پر از آدمهای بدی است که در تلاشند از درون آدمهای خوب بیرون بیایند، یا آدمهای خوبی که تلاش میکنند از درون آدمهای بد رها شوند، جسی بهترین نمونه است. با وجود تمام گناهانش، هنوز احساس میکنید که درون او نوعی شرافت و وجدانی معذب وجود دارد.
جسی مجبور است نسخهای ناکارآمد و عجیب از هایزنبرگ خود را احضار کند، یک گنگستر قلابی و بیثبات؛ نمونه مورد علاقه من در قسمت «قایمباشک» است، نوشته ج. رابرتز و وینس گیلیگان و کارگردانی شده توسط پیتر مدک، زمانی که جسی بارها با لحنی متفاوت تکرار میکند: «پولم کجاست، عوضی!» و سپس به خانه زوج معتاد هجوم میبرد، اما وقتی یک پستچی سر میرسد، خجالتزده میشود.
پیچیدگیهای اخلاقی در بریکینگ بد
در هیچ موردی تحول شخصیت مشابه هایزنبرگ آنقدر کامل نیست که بتوان گفت یک شخصیت کاملاً خوب یا کاملاً بد است. حتی خبیثترین جنایتکاران در بریکینگ بد هم جنبههای انسانی دارند. مایک که نوهاش را دوست دارد و با جسی بسیار عادلانهتر از والتر رفتار میکند؛ گاس فرینگ که وقتی به قتل بیرحمانه دوستش در «لس پویوس هرمانوس» فکر میکند، ناگهان کمتر شبیه یک فرد سنگدل و بیشتر شبیه مردی به نظر میرسد که سالها پیش بیحس شده است.
وقتی دوباره فصل دوم بریکینگ بد را تماشا میکردم، غیرمنتظره بود که چقدر رفتار محبتآمیز توکو، تبهکار دیوانه، نسبت به عمویش هکتور تأثیرگذار بود و این محبت در صحنهای که هکتور با زنگ ویلچر خود تلاش میکند تا نیرنگهای قاتلانه والت و جسی را فاش کند، بهطور کامل جبران میشود.
پیچیدگیهای شخصیتی اسکایلر
من همچنین تحت تأثیر حس حق به جانب و ناراحتکننده اسکایلر قرار گرفتم، کسی که میداند شریک زندگیاش به او دروغ میگوید، اما نمیتواند بفهمد چگونه. او تنها در قسمت پایانی فصل به حقیقت پی میبرد، زمانی که والتر برای عمل جراحی سرطان، تحت بیهوشی عمومی قرار میگیرد. اسکایلر درباره تلفن همراه والتر سؤال میکند، و والتر به طور ناخودآگاه میگوید: «کدوم یکی؟» جملهای که هم باعث جدایی او از والتر و هم شروع تلاشهای زورگویانه و دستکاریکننده والتر برای بازگرداندن او میشود.
من قبلاً هم در مجله وُلچر گفتهام و باز هم خواهم گفت: نمیتوانم بفهمم چرا هیچ فرد منصفی نمیتواند اسکایلر را فقط یک مانع، زن سرکوبگر، بدجنس یا شخصیتی بد نوشتهشده یا بازیشده بداند، بهویژه وقتی در نظر بگیرید که خونسردی او کاملاً با شخصیت والت همخوانی دارد (احتمالاً یکی از دلایلی که والت با او ازدواج کرده همین است)، و بهعلاوه او برای هر کاری که میکند دلایل عاطفی محکم دارد، حتی اگر همیشه منطقی نباشند.
اسکایلر مثلاً با تد رابطه برقرار میکند، آن هم وقتی که او و والتر از هم جدا شدهاند و تنها پس از هفتهها که از سوی والتر مثل یک شیء با او رفتار شده، مدام به او دروغ گفته شده و از نظر روانی مورد سوءاستفاده و دستکاری قرار گرفته است. او تنها در یکی از معدود راههای ممکن به والتر ضربه میزند، راهی که مردی را آزار میدهد که در غیر این صورت به نظر میرسد نسبت به اعتراضات، خشم و درد او مصون است.
عناصر علمی تخیلی در دنیای بریکینگ بد
برگردیم به والتر و هایزنبرگ؛ در اینجا چیزی دیگر هم در جریان است. چون در مقالهای که به زودی در مجله نیویورک منتشر میشود و ویدئو مقالهای همراه آن، به طور مفصل به این موضوع پرداختهام، فقط به طور خلاصه نکات اصلیام را بیان میکنم. یکی از آنها به داستانهای علمی تخیلی مربوط است. دنیای بریکینگ بد دارای عناصری از علمیتخیلی و کمیکهای با حال و هوای علمیتخیلی است.
بریکینگ بد در نیومکزیکو اتفاق میافتد، جایی که بمب اتمی در آن متولد شد. شرارت والتر با تشخیص سرطان آغاز میشود و با پرتودرمانی درمان میشود. با گذشت زمان، او به یک نابغه شرور با نام هایزنبرگ تبدیل میشود، که با کلاه لبهدار و ریش بزی ظاهر میشود، دشمنانش را با بمب نابود میکند، مدارک را با آهنرباهای بزرگ از بین میبرد، کودکی را با عصاره گیاه مسموم میکند و با کمک گروهی از همدستان، مواد شیمیایی لازم برای تولید مواد مخدر را از قطار میدزدد. انگار پرتوی گاما در داستان هالک فقط مغز بروس بنر را تحت تأثیر قرار داده باشد.
جنبه دیگر جالب توجه سریال بریکینگ بد، سرطان است که هم به عنوان بیماری و هم به عنوان یک استعاره به کار رفته و با عناصر مرزی علمیتخیلی یا کتابهای کمیک مرتبط است. میتوان یک نمودار ترسیم کرد که نشاندهنده رابطه معکوس بین بهبود سرطان والتر و توانایی او در بروز فساد اخلاقیاش به بقیه جامعه باشد، به طوری که روزبهروز سردتر، بیرحمتر و بلندپروازتر میشود. والتر شبیه نسخه اخلاقی هیولاهایی مانند بلاب یا گودزیلا است: وحشتی که با هر دستاورد جدید بزرگتر میشود و با هر حمله قویتر. او مثل یک سرطان است. بیرحمی او مانند سرطان پخش میشود، متاستاز میدهد و در نهایت کل جامعه یا بدن سیاسی را آلوده میکند.
انعکاس شرارت هایزنبرگ در جامعه
فصل دوم، دقیقترین و ساختارمندترین فصل سریال بریکینگ بد است. هر قسمت نمایانگر مرحلهای خاص از دوئل والتر/هایزنبرگ یا جریان پیشرفت و پسرفت اوست. موقعیتها و تصاویر این فصل نیز نشان میدهند که این نبرد چگونه روی افراد دیگری غیر از والتر تأثیر میگذارد: نه فقط خانواده و همکارانش، بلکه غریبهها را نیز درگیر میکند.
فصل دوم بریکینگ بد، از نظر تطابق هر قسمت با مراحل این دوگانگی و عمق داستانی، نمونهای عالی از چگونگی تشدید داستانهای شخصی با تصاویر دارای ابعاد استعاری است؛ تصاویری که بیش از حد اغراق نمیکنند، بلکه معانی خود را بهتدریج و از طریق رویدادها آشکار میکنند مانند:
- برخورد هوایی که کل شهر را تحت تأثیر قرار میدهد و توسط پدر عزادار جین رقم میخورد.
- تکنیکهای فیلمسازی ذهنی مانند حملات پانیک و اختلال استرس پس از سانحه هنک که بدون فشار ناشی از حل معمای «شیشه آبی» هرگز رخ نمیداد.
- تزئینات فوقالعاده دراماتیک مانند آواز نگرو وای آزول که درباره هایزنبرگ خوانده شده است و در آغاز یکی از قسمتها اجرا میشود.
در هر یک از این موارد، بریکینگ بد بهصورت زیرکانه و تأثیرگذار این ایده را به بیننده منتقل میکند که درام درونی والتر به تدریج به یک درام اجتماعی تبدیل میشود و او به نوعی درگیریهای داخلی و شرارت هایزنبرگ را به دنیای بیرون منعکس میکند.2Vulture – Matt Zoller Seitz on Revisiting Breaking Bad Season 2: When Did Walter Become Heisenberg?
نقد فصل سوم
فصل سوم سریال بریکینگ بد تمرکز زیادی بر پیچیدگیهای روابط بین شخصیتها دارد و با عمق بیشتری به تحولات شخصیتی والتر وایت و جسی پینکمن میپردازد. والتر که همچنان در دنیای تولید مواد مخدر غرق میشود، با چالشهای بزرگتری از سوی کارتلهای مواد مخدر و همچنین مشکلات خانوادگی مواجه است. جسی نیز پس از مرگ جین، با احساس گناه و افسردگی دست و پنجه نرم میکند. در این فصل، گاس فرینگ به عنوان یکی از شخصیتهای کلیدی ظاهر میشود و والتر را وارد بازی خطرناکتری میکند. تنش و خطر در فصل سوم به اوج میرسد و زمینه را برای تحولات مهم فصلهای بعدی بریکینگ بد را فراهم میسازد.
تغییر به سوی فضای کابوسگونه
دو فصل اول سریال بریکینگ بد لحظاتی از رازآلودگی داشتند، اما فصل سوم جایی است که اوضاع به طرز عمیقی عجیب و غریب میشود و سریال به نحوی پیش میرود که دیگر نمیتوان آن را بهصورت واقعگرایانه و بهعنوان وقایعی که ممکن است در دنیای واقعی رخ دهند، در نظر گرفت. دوستم لینکلن فلین گفت: «فکر میکنم فصل سوم جایی است که تأثیر «پروندههای مجهول» بیشتر از همیشه به چشم میآید»، و او درست میگوید. خالق سریال، وینس گیلیگان، نویسنده و تهیهکننده سریال علمیتخیلی پروندههای مجهول بود، پس این سبک بهطور طبیعی برای او قابل اجرا است.
این فصل از سریال بریکینگ بد جایی است که فیلمبردار مایکل اسلوویس از لنزهایی استفاده میکند که سر افراد را به شکل قطره اشک در میآورد، و فیلترهای نارنجیقهوهای که مکزیک را شبیه به سیارهای دیگر نشان میدهند. از صحنه آغازین قسمت اول به نام «نو ماس» که روستاییان مکزیکی و سپس پسرعموهای قاتل را نشان میدهد که با آرنج و زانوهای خود به سمت یک زیارتگاه مواد مخدر میخزن.
فضای کابوسگونه فصل سوم نشاندهنده روشهای داستانگویی غیرواقعی است: اکسپرسیونیسم آلمانی و همتای آمریکایی آن، فیلم نوآر؛ کتابهای کمیک تاریک و خشونتآمیز؛ تریلرهای جنایی کثیف و آفتابزده دهه ۱۹۸۰ مانند «صورتزخمی»، «برای زندگی و مرگ در لس آنجلس» و سریالهای تلویزیونی مانند «میامی وایس» و «وایزگای»؛ و تمام فیلمهای برادران کوئن. (شخصیتهای عجیب و غریب به سبک برادران کوئن در این فصل فراواناند؛ پسرعموها میتوانستند کسانی باشند که بعد از یکی از شیر یا خطهای آنتون چیگور، کارها را جمع میکنند.)
گذار بریکینگ بد از دنیای واقعی به جهان داستانهای مصور
به نظر من، شخصیت پسرعموها تنها اشتباه بزرگ در کل بریکینگ بد بودند، با وجود پیشزمینه داستانی تراژیک و انسانی آنها، آنها تنها نمادهایی بیروح هستند و از ابتدا خشونت ترمیناتورگونهشان برایم خستهکننده بود، اما آنها با شیرجهزدن در این فصل به عمق دنیای کابوسگونه همخوانی دارند، و این روند واقعاً از برخورد هوایی که در پایان فصل دوم به اوج رسید، آغاز شد. تأثیر دومینوی اخلاقی به سبک برادران کوئن، یک عمل بد منجر به عملی بدتر و همینطور ادامه پیدا میکند، اکنون بر سریال مسلط شده است.
تیراندازی در پارکینگ بین پسرعموها و هنک که با فرود آمدن تبر بر روی زمین و شکافتن آسفالت مثل تنه درخت به پایان میرسد؛ آزمایشگاه متامفتامین گاس فرینگ با کفهای قرمز رنگ و مواد شیمیایی آبی که تعادل رنگی به سبک دیک تریسی با لباسهای زرد والت و جسی ایجاد میکند؛ قسمت مستقل و بهشدت استعاری «مگس» که صمیمیتی شبیه به نمایشنامههای صحنهای دارد و زوایای اغراقآمیزی شبیه به کارتونهای زنده؛ و صحنه حمله به دفتر در قسمت «معیار کامل» که در آن مایک با استفاده از بادکنکهای هلیومی، کفش زنانه و حرکات دست یک گروگان، چهار مرد مسلح را میکشد.
این عناصر و بسیاری دیگر به ما میفهمانند که دیگر در دنیای واقعی نیستیم و وارد فضایی استعاری شدهایم. تا زمانی که به پایان ایت فصل از بریکینگ بد میرسیم، جایی که والت جسی را از دستان قاچاقچیانی که قصد کشتن او را داشتند نجات میدهد، و سپس جسی را مجبور میکند که گیل، شیمیدانی که قرار بود جایگزین والت شود، را بکشد. بهطور کامل در قلمرو داستانهای مصور فرو رفتهایم و والت، گاس فرینگ و مایک مثل شخصیتهای شرور کتابهای مصور رفتار میکنند که بتمن در یک هفته آرام میتواند آنها را دستگیر کند، وقتی مشغول نجات دنیا از آخرالزمان نیست.
سایه تاریک والتر وایت؛ فروپاشی اخلاقی خانواده و دوستان
اگر فصل قبلی فصلی بود که در آن بیشتر انسانیت والت در هایزنبرگ غرق شد، فصل سوم بریکینگ بد جایی است که والت دیگران از جمله اسکایلر، جسی، و هنک را نیز به همراه خود به اعماق تاریکی اخلاقی میکشاند. اسکایلر از کسی که از فعالیتهای مجرمانه والت منزجر است و در آنها مشارکت نمیکند، به شخصی تبدیل میشود که به والت فشار میآورد تا جسی را وادار کند اتهامات حمله به هنک را پس بگیرد، به او کمک میکند برای درآمدش یک داستان پوششی (قماربازی) بسازد و جایی قابلقبول برای پولشویی پیدا کند. او حتی پیشنهاد میکند که آنها جدا از هم زندگی کنند بدون اینکه طلاق بگیرند، زیرا همسران را نمیتوان مجبور به شهادت دادن علیه یکدیگر کرد.
هنک که قبلاً از تجربههای خود در کشتن توکو و مشاهده انفجار بمب در نزدیکی مرز تگزاسمکزیک دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) شده است، بیشتر آسیب میبیند وقتی که والت با یک دروغ بیرحمانه او را به اشتباه میاندازد که همسرش، ماری، به بیمارستان منتقل شده است (حیلهای از سوی والت برای دور کردن هنک از محل پارکینگ). این زنگ خطر نادرست هنک را وادار میکند تا به شدت به جسی حمله کند، که منجر به تعلیق هنک بدون حقوق و تحویل دادن نشان و اسلحهاش میشود، در حالی که مقامات در حال بررسی این حادثه هستند. این وضعیت هنک را هدفی آسان برای پسرعموها میکند، که او را مورد حمله قرار میدهند و تقریباً او را میکشند.
در همین حال، جسی که هنوز در غم از دست دادن جین به سر میبرد، به بازپروری میرود و ترک میکند، اما در نهایت از سوی گاس همچنان به عنوان یک معتاد غیرقابل اعتماد نادیده گرفته میشود (برداشتی که شاید والت هم میپذیرفت اگر فکر نمیکرد میتواند جسی را کنترل کند). اگر والت به جسی شغلی در آزمایشگاه پیشنهاد نمیداد، جسی حتی این شغل را هم نداشت، و این شغل به عنوان پاداشی به او داده شد تا از هنک انتقام نگیرد. جسی به تمام این دردها و طردشدگیها با تلاش برای تبدیل شدن به نسخه کوچکی از گاس پاسخ میدهد و بازار جدیدی برای مواد مخدر سرقتشده در گروه بازپروری خود باز میکند.
تأملی بر علت و معلول اخلاقی؛ چرخشهای داستانی دقیق در فصل سوم
فروش مواد در گروه بازپروری نقشه بسیار احمقانهای بود و باعث شد جسی با دختر جدیدی به نام آندریا وارد رابطه شود، کسی که خواهر بزرگتر پسری است که جسی بعداً میفهمد دوست قدیمیاش کامبو را کشته است. این موضوع جسی را (که همیشه نسبت به کودکان احساساتی بود، شاید به این دلیل که در عمق وجودش هنوز خودش هم کودک است) وادار میکند تا دو رئیس برادر کوچکتر آندریا را با مسموم کردن همبرگرهای سفارشیشان با سم ریسین بکشد (همبرگرهایی که توسط معتادی به نام وندی تحویل داده میشوند).
انگیزه جسی تا حدی برای انتقام از مرگ کامبو است، اما بیشتر از آن به خاطر تنفر از استفاده از کودکان در تجارت مواد مخدر بود. در این خشم او میتوان رگههایی از شخصیت هولدن کالفیلد را دید و این خشم تراژیک جسی جذاب است: «من لب مرز یک پرتگاه بزرگ ایستادهام»، جی. دی. سالینجر مینویسد. «وظیفه من این است که همه را بگیرم اگر شروع به سقوط کنند، یعنی اگر دارند میدوند و حواسشان نیست به کجا میروند، من باید از جایی بیرون بیایم و آنها را بگیرم. تمام کاری که من میکنم همین است. فقط میخواهم نگهبان در گندمزار باشم.»
همانطور که در مرور فصل دوم نوشتم، تمام بدبختیهایی که برای شخصیتهای جانبی بریکینگ بد اتفاق میافتد، در نهایت تقصیر والت است. زمانی که او مستقیماً باعث رنج آنها نمیشود، از طریق خشونت یا نقشههایش، به صورت غیرمستقیم این کار را با تأثیر دومینویی متافیزیکی انجام میدهد. و این ما را به یکی از ویژگیهای برجسته فصل سوم بریکینگ بد میرساند. این فصل بهطور دقیقتری از قبل به علت و معلول اخلاقی میپردازد و این فرایند را بهوضوح در جلوی صحنه هر قسمت قرار میدهد و حتی از طریق دیالوگ به آن اشاره میکند.
«آیا تا به حال به تمام چیزهایی که او را مجبور به تحملش کردی فکر کردهای؟» ماری از والت میپرسد، زمانی که خانواده منتظر شنیدن اخبار از وضعیت بقای هنک هستند. اسکایلر حرف او را قطع میکند و میگوید: «تقصیر او نیست»، چون در آن لحظه از میزان خیانتهای والت بیاطلاع است، چه برسد به اینکه واقعاً تقصیر او باشد. در گفتوگویی دیگر در بیمارستان بین اسکایلر و والت، او به والت میگوید: «حسی به من میگوید که هنک به خاطر تو اینجا است، و من این را فراموش نمیکنم.»
این واقعیت که قاتلان کامبو به نوعی (هرچند دور) برای گاس کار میکنند، به کل داستان پیچیده یک حس «سرنوشت» اضافه میکند. از فصل سوم به بعد، بریکینگ بد در این نوع روایتها که از قبل مهندسی معکوس شدهاند، بسیار موفق شد؛ به طوری که «افشاگریها» را به گونهای به خطوط داستانی موجود وارد میکرد، بدون اینکه به آنها آسیب برساند یا آنها را خیانت کند. این باعث میشد که کل سریال طوری به نظر برسد که با صبر و دقتی فوقالعاده و از پیش طراحی شده است، در حالی که خود وینس گیلیگان اعتراف کرده بود که بسیاری از آن، به نوعی در لحظه ساخته شده است (اشاره به قسمت «مگس»).
در فصل دوم هیچکدام از ما نمیدانستیم که دو نفری که کامبو را کشتند، ارتباطی با گاس دارند، و تعجب نمیکنم اگر نویسندگان بریکینگ بد هم نمیدانستند، چون ما تا اواخر فصل دوم با گاس آشنا نشدیم. وقتی دوباره تمام سریال را تماشا کنید، متوجه مهندسی معکوس بیشتری خواهید شد، اغلب در پیشدرآمدها. برای مثال، فلاشبکی به قرار جسی و جین در موزه جورجیا اوکیف وجود دارد که شامل بحثی فوقالعاده درباره نقاشیهای اوکیف از گلها و درها است، که بهطور پنهانی بحثی درباره تلویزیون و فیلمها هم هست. جسی میپرسد: «چرا کسی باید بارها و بارها از یک در نقاشی بکشد، مثلاً دهها بار؟» جین پاسخ میدهد: «چرا باید هر کاری را بیش از یکبار انجام دهیم؟ باید فقط همین یک سیگار را بکشم؟ اگر همان چیز است.»
شاید بهترین قسمت فصل سوم بریکینگ بد، قسمت «مگس» باشد که توسط سم کاتلین و مویرا والیبکت نوشته شده و به کارگردانی رایان جانسون ساخته شده است. میتوان گفت این قسمت، نقطه اوج تمام جنبههای مهم فصل سوم است (از نظر سبکی و اخلاقی)، و به عنوان یک قسمت مستقل که حتی کسانی که قبلاً سریال را ندیدهاند هم میتوانند از آن لذت ببرند، آینهای برای قسمت «Phoenix» در فصل دوم که به پسلرزههای اخلاقی و احساسی مرگ جین برای والت و جسی میپردازد، و پیشنمایی از نقشه قتل گیل عمل میکند. هنگامیکه والت به جسی میگوید «این مگس یک مشکل بزرگ برای ماست». «این دسته ما را خراب میکند، و ما باید آن را نابود کنیم و هر ردی از آن را از بین ببریم تا فقط ما شیشه درست کنیم. اگر این کار را نکنیم، مردهایم. دیگر هیچ جایی برای اشتباه وجود ندارد، نه با این آدمها.»
فصل همچنین از پیشدرآمد و فلاشبکهای دیگر (تصویری و کلامی) استفاده میکند تا به طور بازگشتی عمق بیشتری به شخصیتهای بریکینگ بد اضافه کند. در یک فلاشبک، پسرعموها تقریباً انسان به نظر میرسند، زمانی که هکتور یکی از آنها را زیر آب نگه میدارد تا به دیگری یاد بدهد که کلمات معنا و قدرت دارند. (این پسر گفت که آرزو میکند پسرعمویش مرده باشد.) فلاشبک دیگری به اسکایلر که در حال حاضر باردار است، نشان میدهد که شانزده سال قبل، خانهشان را با والت میخرد و به ما یادآوری میکند که والت زمانی شخصیتی نسبتاً بیخطر و دوستداشتنی بود، درست زمانی که در آستانه از دست دادن تمام همدردیمان با او بودیم.
قسمت با یک پن چپ به راست زیبا از طریق خانه خالی آغاز میشود؛ همین حرکت دوربین بعداً تکرار میشود تا نشان دهد که والت در حال انتقال آرام به خانهای است که اسکایلر او را از آن بیرون کرده و در صندلی نشیمنش نشسته و به هالی، نوزادشان، توجه میکند. به طور ضمنی، فکر نمیکنم هیچ بازیگری در تمام تاریخ سینما یا تلویزیون به اندازه برایان کرانستون با نوزادان با مهارت کار کرده باشد. اگر نگهداری از نوزادان یک ورزش المپیک بود، او میتوانست مربی تیم آمریکا باشد.
فکر نمیکنم فصل سوم به اندازه فصل دوم از نظر ساختاری بینقص باشد و حتی پس از تماشای دوباره، برخی عناصر به خوبی عمل نمیکنند (بهویژه پسرعموها و برخی از صحنههای کارتلهای مواد مخدر مکزیکی، که کمی شبیه سریال «میامی وایس» به نظر میرسند). اما فصل به قدری از نظر بصری و موضوعی جاهطلبانه است که واقعاً مهم نیست. هر سریالی که بیش از چند فصل طول میکشد باید تغییر کند یا تکامل یابد تا هم خود را و هم بینندگان را خسته نکند و تغییر بریکینگ بد به سمت روایتهای کابوسوار و نیمهمجسم، نیمهواقعی یکی از تغییرات بزرگ در تاریخ درام تلویزیونی است، به دلیل اینکه این تغییر به تدریج صورت میگیرد.
وقتی به قسمت «آزمایشی» نگاه میکنید، با والتر وایت رنگپریده و پشمالو که در حال قدم زدن در یک بیابان بهطور واقعگرایانه تصویربرداری شده در شلوارهای تنگش است، و سپس قسمت ابرمغناطیس از نیمه اول فصل پنجم را بررسی میکنید، تفاوت در لحن و سبک واقعاً شگفتانگیز است. با اینکه فصل سوم مشغول ساختن پلی زیباییشناختی بین فصلهای ابتدایی و پایانی است، هنوز هم عناصر دوستداشتنی و آشنایی را به شما میدهد، مانند مونوگهای «آرامشبخش» ناآگاه والتر که واقعاً درباره انکار مسئولیت برای شرارتی است که او ایجاد کرده، در حالی که بهطور همزمان اندوه دیگران درباره خودش را به تصویر میکشد.
نمیدانم کدام لحظه بیشتر خندهدار و شگفتانگیز است، سخنرانی والتر در گردهمایی مدرسه درباره اینکه تصادف هوایی چندان هم بد نبوده یا صحنه در دایر بیمارستان که او اندوه ماری درباره هنک را بهانهای قرار میدهد تا به او یادآوری کند که چقدر رنج کشیده است.
بیش از هر چیز، این یک نمایش درباره شخصیتها و تروماهای کوچک و بزرگ زندگی است. من عاشق این هستم که چگونه این نمایش به هر شخصیت کمی از انسانیت میدهد، حتی به فروشنده اسلحهای که جلیقههای ضدگلوله را به پسرعموها میفروشد و در عین حال درباره تفریحاتی که به زودی از آن لذت خواهد برد، صحبت میکند، یا صاحب آهنفروشی که هنک را در یک بحث به طرز غیرمنتظرهای روشن درباره نکات دقیق جستجو و توقیف درگیر میکند، یا مایک که به عنوان یک شخصیت اصلی بریکینگ بد در قسمت «نیمهتدابیر» ظاهر میشود و مونوگ عمیقاً اندوهگینی درباره یک حادثه از دوران کارآگاهیش ارائه میدهد، وقتیکه نتوانست زنی را از شوهر بدرفتارش نجات دهد.
در طول تمام لحظات بزرگ و کوچک بریکینگ بد، ما همیشه به داستان والت متصل هستیم: نزولی آرام به جهنم، هایزنبرگ که پدال گاز را کمی بیشتر فشار میدهد تا از سطح جدیدی عبور کند. او چه موجود شگفتانگیز و وحشتناکی است. «تو گفتی هیچ نیمهتدبیری نباشد»، والت به مایک در قسمت پایانی فصل میگوید و کشتن دو نفر از معاملهگران گاس را توجیه میکند. «خندهدار است که چگونه کلمات میتوانند قابل تفسیر باشند»، مایک به صورت بیاحساس پاسخ میدهد.3Vulture – Matt Zoller Seitz on Revisiting Breaking Bad Season 3: A Shift Into Nightmare Grotesque
نقد فصل چهارم
در فصل چهارم بریکینگ بد، والتر و جسی همچنان درگیر کار برای گاس فرینگ، رئیس بیرحم امپراتوری مواد مخدر هستند و به تدریج به تلاش برای نابودی او میپردازند. گاس، که از وفاداری جسی برای مقابله با والت استفاده میکند، سعی دارد تا کنترل بیشتری بر تجارت و جسی به دست آورد. در این میان، والت به شدت برای نجات خود و خانوادهاش نقشه میکشد و رابطهاش با اسکایلر، که درگیر پولشویی از طریق کارواش است، پیچیدهتر میشود. این فصل با مبارزهای پیچیده و شدید بین والت و گاس به اوج میرسد که در نهایت منجر به مرگ گاس با بمب در ویلچر هکتور میشود، و والت بهعنوان پیروز این درگیری مرگبار ظاهر میشود.
نقشه و ضدنقشه، بازی موش و گربه والت و گاس
اگر بتوان تغییرات لحن و سبک را روی نموداری ترسیم کرد، متوجه یک تحول چشمگیر از فصلی به فصل دیگر در سریال بریکینگ بد خواهید شد. فصل چهارم جایی است که سریال به شکلی عجیب و تلخ به یک داستان تعقیب و گریز میان موش و گربه، پر از نقشهها و ضدنقشهها تبدیل میشود. در اوج سرخوشانه خود، این فصل من را کمی به یاد رقابتهای «وایل ای. کایوت» و «رود رانر» میاندازد (که والتر وایت در آن نقش شرکت «اکمی» خودش را بازی میکند) و همچنین کمیک «جاسوس علیه جاسوس» از مجله «مَد» به قلم آنتونیو پروهیاس.
همه شخصیتها در حال زیر نظر گرفتن یکدیگر هستند، دستگاههای ردیابی روی خودروهای همدیگر نصب میکنند و سعی دارند همدیگر را در استراتژی و بازیهای فکری شکست دهند. هر شخصیت اصلی در بریکینگ بد وسواس دارد که حدس بزند نفر بعدی چه کاری انجام خواهد داد و نقشهای را طرح کند که بدترین غریزه یا بزرگترین ضعف او را به بازی بگیرد و او را نابود کند یا او را فریب دهد تا خودش را نابود کند.
مسیر تحول لحن و سبک سریال بریکینگ بد حتی بر اساس استانداردهای یک درام کابلی پرریسک شگفتانگیز است. سریال وینس گیلیگان در ابتدا تا حدی واقعگرایانه شروع میشود (با اینکه این تصور که یک معلم شیمی دبیرستان بهطور ناگهانی به یک تولیدکننده شیشه و جنایتکار بیرحم تبدیل شود، خود بهخودی بسیار دور از واقعیت است) و این مسیر را تا بیشتر فصل دوم ادامه میدهد تا جایی که والت سرش را میتراشد و در این نقطه، هم او و هم بریکینگ بد به تدریج رنگهای تیرهتر و عجیبتری به خود میگیرند و تصویریتر میشوند.
البته همیشه عنصر نقشه و ضدنقشه در سریال وجود داشت، اما در فصل چهارم این عنصر غالب میشود. به شیوهای پیچیده و بینظیر، این فصل از بریکینگ بد مشابه داستان فرار از زندان است. والتر و جسی (و تا حدودی همه کسانی که با تجارت جنایی آنها مرتبط هستند، از جمله اسکایلر و ساول) زندانیان گاس فرینگ هستند. از پایان فصل سوم، که درباره آن در اینجا نوشتهام، هدف این است که از مرگ به دست گاس یا اسارت در دسیسههای تجاری او فرار کنند.
کلایفهنگر فصل سوم بریکینگ بد نشان میدهد که جسی به گیل شلیک میکند، شیمیدان مطیعی که گاس امیدوار بود جایگزین والتر سرکش و سرسخت شود. قسمت اول فصل چهارم، «کاتر جعبهای»، بیوقفه از همان لحظه شروع میشود و یکی از خشنترین و وحشیانهترین صحنههای خشونتآمیز تاریخ سریال را به تصویر میکشد (قتل ویکتور به دست گاس به دلیل اشتباهاتش در صحنه قتل گیل و احتمال شناسایی او توسط شاهدان). از آن لحظه به بعد، والتر و جسی زندانیان گاس هستند: کارگران بردهای که با دستمزد بالا کنترل میشوند، هر حرکت آنها ردیابی میشود و تقریباً نمیتوانند حتی انگشت کوچکی را تکان دهند بدون اینکه گاس از آن مطلع شود.
بازتاب ذهنیت هایزنبرگ در داستان
در طول فصل چهارم بریکینگ بد، والتر به آرامی در حال تبدیل شدن به شخصیت دوم خود، هایزنبرگ، است؛ حالا این عروسک است که عروسکگردان را کنترل میکند، نه برعکس. در حالی که شاهد این کشمکش درون والتر هستیم، خود سریال بیشتر و بیشتر شبیه به یک تصویر کابوسوار از جهانبینی، ذهنیت و حالت هایزنبرگ میشود. ذهن هایزنبرگ جایی آشفته و پر از بیرحمی و خودخواهی است و دنیای سریال نیز به تدریج همین ویژگیها را بازتاب میدهد، با زوایای اغراقشده، نماهای پر زرق و برق از دیدگاه شخصیتها، برشهای ناگهانی و پرتنش، و لنزهای فوقالعاده کوتاه که سرهای آدمها را در کلوزآپ شبیه به شکلاتهای M&M نشان میدهد.
با گذشت زمان، به نظر میرسد که شرارت هایزنبرگ که به جهان تحمیل و آن را آلوده میکند، مثل بیرونیسازی سرطان والتر که تئوراً دیگر وجود ندارد، در حال بلعیدن واقعیت است.
خیانت تا مسمومیت؛ پیچشهای داستانی در فصل چهارم بریکینگ بد
فصل چهارم شاید بیشترین تمرکز را بر روی داستانپردازی مداوم در بین فصلهای بریکینگ بد داشته باشد. این فصل بهطور طبیعی از نیمه دوم فصل سوم، که در آن آزمایشگاه فوقپیشرفته معرفی شد و گاس برای نابودی کارتل مکزیک و تسلط بر تجارت متآمفتامین جنوب غربی آمریکا-مکزیک نقشه کشید، ادامه مییابد. وقتی گاس و مایک جسی را به آزمایشگاه کارتل میبرند، ما فکر میکنیم این حرکت به منظور آشتی تجاری است، اما در واقع مقدمهای است برای یک قتلعام انتقامی از طریق سم، که هم انتقام قتل شریک گاس به دست دون الادیو را میگیرد و هم رقبای گاس را یکجا نابود میکند.
اسکایلر به تد پول میدهد تا مشکلات مالیاتیاش را حل کند و از حسابرسی که نقشه آنها را فاش میکند جلوگیری کند، اما تد به جای آن، بخشی از پول را صرف اجاره یک خودروی لوکس میکند و به اسکایلر میگوید که قصد دارد باقی پول را برای احیای تجارت شکستخوردهاش استفاده کند. او اعتراف میکند که آن پول را (از طریق یک خویشاوند مرده غیرواقعی) به تد داده است؛ وقتی ساول آدمهایش را میفرستد تا تد را بترسانند و وادارش کنند پول را به اداره مالیات بدهد، این اتفاق منجر به یک حادثه وحشتناک و خندهدار میشود که انگار مستقیماً از فصل دوم یا سوم «خانواده سوپرانو» بیرون آمده است.
اینقدر داستان وجود دارد که توضیح همه آنها اینجا خستهکننده خواهد بود، پس سعی نمیکنم همهاش را بازگو کنم. همینقدر کافی است که بگویم در این فصل، همانند فصلهای قبلی، یک دومینو دیگری را به حرکت در میآورد، و افراد بیشتری نسبت به قبل در حال بازی با این دومینوها هستند.
میتوان گفت اوج بازیهای شیطانی در بریکینگ بد مربوط به ماجرای مسمومیت براک، پسر معشوقه جسی یعنی آندریا است. در قسمت «روزهای پایانی» است که توسط توماس شنوز و مویرا والی-بکت نوشته و به کارگردانی گیلیگان ساخته شد. در نهایت متوجه میشویم که والت واقعاً پسر را مسموم کرده است، با استفاده از عصاره گل سمی لیلیِ دره که از حیاط خودش گرفته بود. اما تا آخرین صحنه قسمت بعدی و فینال فصل، یعنی «رویارویی»، در تردید هستیم، یا حداقل من بودم، شاید چون نمیخواستم باور کنم که والت، پدری دلسوز، این مرز نهایی از بیرحمی را هم رد کند.
احتمالاً در این نقطه برخی از بینندگان دوست دارند خودشان را به خاطر اینکه خیلی زودتر از دیگران همه چیز را فهمیدند، تحسین کنند و حق هم دارند: وقتی به قسمت «روزهای پایانی» نگاه میکنید، متوجه میشوید که گیلیگان و نویسندگانش با ما منصفانه رفتار کردند. بازرسی بدنی که به بادیگارد ساول اجازه میدهد تا بستههای سیگار را جابجا کند، دقیقاً در تصویر نشان داده شده است، حتی اکنون یک گیف از آن موجود است، اگر کنجکاو باشید و بعداً هم در گفتگوها، جسی پی میبرد که چه اتفاقی افتاده است.
تنها چیزی که در تصویر نمیبینیم، لحظه مسموم کردن براک توسط والت است. ما هنوز دقیقاً نمیدانیم چگونه این کار را انجام داد. این یک روش بسیار هوشمندانه و کلاسیک از فیلمهای قدیمی برای دور زدن مشکل باورپذیری است: لحظهای که همه درباره آن صحبت میکنند را نشان نده؛ به این ترتیب هیچکس نمیتواند از نحوه اجرای آن شکایت کند.
مشکلات منطقی و نقشههای بینقص
در این فصل بریکینگ بد مشکلات باورپذیری زیادی وجود دارد، لحظاتی که حتی برای یک لحظه هم در مقابل بررسی منطقی دوام نمیآورند. وقتی گاس در پارکینگ بیمارستان پارک میکند، چطور ممکن است دقیقاً در همان مکانی و طبقهای پارک کند که والت بتواند او را از پشتبام مجاور تماشا کند؟ چرا والت در آن نیمکت بیمارستان با جسی صحبت میکند؟ آیا او نمیداند که هر وجب از بیمارستان زیر نظر دوربینهای امنیتی است؟
حداقل سریال وقتی والت در خانه سالمندان بمب میگذارد، رد دوربینهای امنیتی را میگیرد؛ دیالوگی مشخصاً میگوید که این مکان به دلایل زیادی عالی است، از جمله نبود دوربینهای مداربسته. حالا که فکر میکنم، این هم کمی دور از ذهن است. چه خانه سالمندانی معتبر هیچ دوربین امنیتی ندارد؟ اما خب، این بریکینگ بد است و هیچکدام از آنچه میبینیم واقعی نیست، فقط «به اندازه کافی واقعی» است.
اگر از بریکینگ بد بگیریم و به راهنمای قسمتهای آن مانند یک نقشه یا نقشهکشی نگاه کنیم، نیمه دوم فصل سوم، تمام فصل چهارم و نیمه اول فصل پنجم مانند یک فصل بسیار طولانی است که به بخشهای مختلف تقسیم شده است. این که بسیاری از این مطالب، به گفته گیلیگان، بدون برنامهریزی قبلی نوشته شده (اشارهای به قسمت «مگس» در فصل سه!) شگفتآور است. همه این قسمتها بهتر از آنچه انتظار میرود، با هم هماهنگ شدهاند.
گاس فشار را روی کارتل بیشتر میکند و به هکتور درباره مرگ پسرعموها میگوید، که این یک حرکت توهینآمیز است و زمینهساز مرگ نهایی گاس با بمب چرخدستی در قسمت «رویارویی» میشود. والت و اسکایلر برنامه پولشویی از طریق کارواش را اجرا میکنند و در نهایت آن را عملی میکنند. اما والت آنقدر به هوش شیطانی و قدرت خود افتخار میکند که نمیتواند کاملاً به داستان پوششی بردهای قمارشان متعهد شود، و آنقدر مطمئن است که از همه چیز قِسِر در میرود که وقتی هنک، در حال مستی، به او پیشنهاد میدهد که گیل بهطور مخفیانه نابغه هایزنبرگ بوده است، والتر نمیتواند مقاومت کند و او را بهعنوان یک مقلد و ناکارآمد معرفی میکند.
والت این کار را بارها در طول بریکینگ بد انجام میدهد. او به نقطهای در یک گفتگو یا مواجهه میرسد که میتواند بهسادگی کنار برود، اما این کار را نمیکند چون زیادی به خود مغرور است. اسکایلر بعداً این عمل خودتخریبی را «جار زدن» مینامد که منجر به گفتگوی معروف والت «اسکایلر، من خودِ خطرم/ من کسی هستم که در میزند» میشود.
توهم شکستناپذیری در هایزنبرگ
والت در این فصل بریکینگ بد، از مردی ناامید و در حال نقشهکشی که گاه به گاه هولناک میشود، به یک آدم کاملاً شرور ۲۴ ساعته تبدیل میشود. برجستهترین نمونه این تغییر، بهنظر من، لحظهای است که والت کلیدهای کارواش جدید را از کارفرمای سابقش، باگدان، میگیرد. باگدان میپرسد آیا میتواند اولین دلاری که کسب کرده بود و قاب کرده بود را با خودش ببرد. والت از دادن آن خودداری میکند و سپس از آن دلار برای خرید نوشابه از دستگاه خودکار استفاده میکند: حرکتی که از خشم و سلطهطلبی خالص نشأت میگیرد.
او برای والت جونیور یک ماشین شیک میخرد، بیشتر برای نمایش غرور و ثروت خودش تا اینکه واقعاً پسرش به آن نیاز داشته باشد، و وقتی اسکایلر او را تحت فشار میگذارد تا ماشین را پس بدهد و بهدرستی نگران است که این کار توجه اداره فدرال را جلب کند، والت ماشین را به پارکینگ میبرد، به دور خودش میچرخد (که یک تشبیه تصویری از چرخههای خودتخریبی والت است) و آن را نابود میکند، عملی آنی و تخریبگر (بیشتر علیه اسکایلر تا هر کس دیگر) که ۵۲ هزار دلار هزینه برایش بهدنبال دارد. (کوچکی و خودخواهی او واقعاً برایش هزینهبردار است، اما آنقدر پول دارد که برایش اهمیتی ندارد.)
سازش اخلاقی اسکایلر نگرانکننده است، شاید حتی نگرانکنندهتر از آنچه برای والت اتفاق میافتد، چون بعضی از ما انتظار بیشتری از او داشتیم. لحظهای که او به «چهار گوشه» سفر میکند، به این امید که جهان برای او تصمیم بگیرد که آیا از والت جدا شود یا نه، یکی از غمانگیزترین لحظات بریکینگ بد است. او در اعماق وجودش میداند که چه باید بکند، یا در هر حال چه کاری میخواست انجام دهد، او میگوید: «کسی باید این خانواده را از کسی که از این خانواده محافظت میکند، نجات دهد» اما او نمیخواهد خودش این تصمیم را بگیرد. او میخواهد که جهان این تصمیم را برایش بگیرد. (به لحاظ تصویری، این صحنه یادآور دیالوگ جسی در فصل اول است: «سکه انداختن مقدس است، رفیق.»)
والت مانند کسی رفتار میکند که میخواهد دستگیر شود، و با توجه به مقیاس دروغی که او و اسکایلر درگیر آن هستند و این واقعیت که یک حرکت اشتباه میتواند به مرگ او یا عزیزانش منجر شود، این بازی بسیار خطرناکی است. نقطه اوج این رفتار در قسمت پایانی فصل پنجم، بخش اول، زمانی رخ میدهد که هنک نسخهای از کتاب برگهای علف با نوشتهای درون آن را روی توالت در خانه والت پیدا میکند.
هیچکس اینقدر بیدقت رفتار نمیکند مگر اینکه در اعماق وجودش باور داشته باشد که شکستناپذیر است، که هرگز متوقف نخواهد شد، چه رسد به دستگیری. جمله «من پیروز شدم»، ادعای متکبرانه والت، اکنون مرا به خنده میاندازد، زیرا یادآور صحنهای در فیلم عشق و مرگ وودی آلن است که در آن یک افسر روسی جنگ را توضیح میدهد. او میگوید: «اگر ما تعداد بیشتری فرانسوی بکشیم، آنها برنده میشوند. اگر آنها تعداد بیشتری روس بکشند، آنها برنده میشوند.» آلن میپرسد: «ما چه چیزی میبریم؟»4Vulture – Matt Zoller Seitz on Revisiting Breaking Bad Season 4: From Periodically Horrible to Full-On Bastard
نقد فصل پنجم بریکینگ بد
فصل پنجم بریکینگ بد در دو بخش به نمایش درآمد و به عنوان پایانبخش داستان والتر وایت، شخصیت اصلی، عمل میکند. پس از مرگ گاس فرینگ، والت و جسی تلاش میکنند تا کنترل تولید متآمفتامین را به دست بگیرند. در این فصل، والتر از یک فرد تحت فشار و نقشهکش به یک جنایتکار بیرحم و تمامعیار تبدیل میشود. او و اسکایلر بیشتر در باتلاق دروغها و پولشویی فرو میروند، در حالی که هنک، برادرزن والت، بهتدریج به حقیقت نزدیک میشود. اوج درگیریها و تعلیقها، همراه با پیامدهای سنگین برای همه شخصیتها، به پایان جنجالی و نفسگیر در بریکینگ بد ختم میشود.
آزاد زندگی کن یا بمیر
قسمت «آزاد زندگی کن یا بمیر» از فصل پنجم بریکینگ بد نقطه عطفی در تحول شخصیت والتر وایت است، جایی که او دیگر نه تنها یک شخصیت ضدقهرمان، بلکه به طور کامل تبدیل به یک نیروی غالب و خطرناک میشود. مهمترین عنصر این قسمت، اعتماد به نفس و بیاحساسی است که والت اکنون نسبت به اعمال خشونتآمیز خود دارد. جمله «تو را میبخشم» که والت به اسکایلر میگوید، شاید ترسناکترین چیزی باشد که تاکنون در سریال از او شنیدهایم، چرا که در آن دیگر اثری از اضطرابها و درگیریهای درونیاش دیده نمیشود. او به جای مردی که برای نجات خانوادهاش میجنگید، اکنون به فردی تبدیل شده که بدون هیچ تردیدی قادر به انجام خشونت است و آن را به عنوان یک حقیقت ساده و اجتنابناپذیر میپذیرد.
این تغییر در والت، بریکینگ بد را به مرحلهای جدید میبرد؛ اگر تا پیش از این خشونتها و تصمیمات او با انگیزهای برای بقا یا حمایت از خانواده توجیه میشد، حالا این توجیهها کنار گذاشته شدهاند و قدرتطلبی و حس تسلط او بر دیگران بهوضوح نمایان است. او دیگر صرفاً به دنبال حل مشکلات خود نیست، بلکه از موقعیتهای پیشرو برای تحکیم سلطهاش استفاده میکند. نکتهی برجستهی این قسمت، تضاد بین این تسلط جدید والت و سایر شخصیتهاست؛ اسکایلر که روز به روز بیشتر در نقش قربانی فرو میرود، و جسی که همچنان به عنوان بازیکنی در نقشههای پیچیده والت استفاده میشود.
از منظر ساختاری، این قسمت یادآور آغاز فصل چهارم بریکینگ بد است، با همان تنش و دقت در جزئیات، اما اینبار تمرکز بیشتر بر روی عواقب اعمال و انتخابهای والت است. نقشه نابودی مدارک با آهنربای قوی در عین اینکه لحنی کمیک دارد، باز هم پیامدهای جدی و بالقوه مخربی به دنبال دارد. این تناقض بین لحظات طنزآمیز و تهدیدات شدید یکی از ویژگیهای بارز بریکینگ بد است که به شدت در این قسمت نمایان میشود؛ طنزی که در بطن خود تلخی و وحشت دارد.
جاناتان بنکس در حال تبدیل شدن به باارزشترین بازیگر بریکینگ بد است، یا حداقل قابلاعتمادترین منبع برای طنز تلخ آن. از زمانی که پاسخ او به رئیس محل اوراقیها که هشدار داد کارتهای اعتباری خود را از جیبهایشان خارج کنند تا آهنربا آنها را پاک نکند و مانع از «زمان میلر» نشود، شنیدم، هنوز در حال خندیدن هستم. جسی در این قسمت چیز زیادی برای ارائه نداشت، جز پیشنهاد نقشهی آهنربا، چند شوخی بیحس و فریاد «آرههههه، عوضی!» در هنگام فرار از ایستگاه پلیس، اما نوبت او برای درخشش خواهد رسید؛ همیشه میرسد.
در نهایت، فلاشفوروارد ابتدای قسمت که والت را در تولد ۵۲ سالگیاش نشان میدهد، همانند بسیاری از فلاشفورواردهای سریال، حس تعلیق و ابهام را تقویت میکند. آیا این تصویری از آینده سقوط نهایی والت است؟ یا نشانهای از چیزی بزرگتر و مرگبارتر؟ بریکینگ بد همواره موفق بوده است که با خلق چنین صحنههایی، نه تنها داستان را پیچیدهتر کند، بلکه لایههای بیشتری به شخصیتها و انگیزههای آنها اضافه کند.5Vulture – Breaking Bad Season-Premiere Recap: I Forgive You
مادریگال
قسمت «مادریگال» از بریکینگ بد با تمرکز بر شخصیت مایک، بهعنوان یکی از عمیقترین و پیچیدهترین کاراکترها، نقطه عطفی برای تغییرات مهم داستان است. این اپیزود بهخوبی دو موضوع اصلی سریال یعنی بازی قدرت میان شخصیتها و پیامدهای تصمیمات آنها را برجسته میکند. ماجرای مسمومیت با ریسین و تأثیر آن بر روابط بین والت و جسی، در کنار تحقیقات ادارهی مبارزه با مواد مخدر (DEA) درباره شرکت مادریگال، بهعنوان شرکت مادر لوس پولوس هرمانوس، زمینهساز داستانهای بعدی است.
نقد این اپیزود بر تعهد وینس گیلیگان به شفافیت و دقت در جزئیات داستانی تأکید دارد؛ هر پیچش روایی به دقت طراحی شده و منطق روایی برقرار است. نقشههای زیرکانه والت، بهویژه استفاده از گیاه زنبق دره برای مسموم کردن پسر معشوقه جسی و فریب جسی به سوی خود، از نمونههای برجسته شخصیتپردازی او بهعنوان شخصیتی باهوش اما فاسد است. همچنین تعامل مایک با لیدیا و امتناع او از پیوستن به والت و جسی بهخوبی نشاندهنده تردید و بیاعتمادی او نسبت به نقشههای خطرناک والت است.
در سطح بصری، کارگردانی میشل مکلارن این اپیزود را از طریق ترکیببندیهای خاص و زاویههای خلاقانه دوربین برجسته میکند؛ بهویژه صحنههایی که مایک را در موقعیتهای تنشزا نشان میدهد و لحظات تهدیدآمیز را با طنزی خشک همراه میسازد. این تکنیکها به ایجاد حس ترس و تعلیق کمک میکنند و شخصیت والت را بهتدریج به یک هیولای ترسناک و غیرقابل پیشبینی تبدیل میکنند.
بازی جاناتان بنکس در نقش مایک در این قسمت از بریکینگ بد فوقالعاده است و تمام طیفهای شخصیتی او، از بیرحمی تا آسیبپذیری، بهخوبی به نمایش درمیآید. مادریگال نه تنها پیشزمینهای برای وقایع آینده است، بلکه با تمرکز بر شخصیتپردازی و ایجاد تعلیق، از نظر کیفی یکی از قویترین قسمتهای بریکینگ بد محسوب میشود.6Vulture – Breaking Bad Recap: For the Love of Mike
هزینه خطر (Hazard Pay)
قسمت «هزینه خطر» (Hazard Pay) در بریکینگ بد نه تنها به مسائل مربوط به تولید مواد مخدر میپردازد، بلکه بر جنبههای کسبوکار و مدیریت مالی نیز تمرکز دارد. در این قسمت، برخلاف آنچه که ابتدا به نظر میرسد، بیشتر به جزییات اداره یک کسبوکار توجه شده است، بهخصوص در مواجهه با مشکلات مالی و تعهدات قانونی. این اپیزود به طور غیرمستقیم نکاتی درباره مخارج، بدهیها و نیاز به دقت در مدیریت مالی را نشان میدهد.
مایک در نقش یک شخصیت کلیدی، سختگیرانه به دنبال انجام وظایفش در قبال همکاران قدیمی فرینگ است و با دقت به دنبال حفظ سکوت آنها در برابر پلیس است. او نه تنها در ظاهر به جزییات مدیریت پرداختیها میپردازد، بلکه از نظر اخلاقی خود را موظف میداند به تعهداتش پایبند بماند. این وفاداری مایک، برخلاف میل والت، منجر به کاهش سود والت و جسی میشود، و واقعیتی تلخ را برای آنها آشکار میکند: اداره یک کسبوکار غیرقانونی، هزینهها و بدهیهایی دارد که نمیتوان از آنها فرار کرد.
صحنه پایانی نشان میدهد که والت هنوز با واقعیتهای کسبوکار جدیدش کنار نیامده و از هزینههای پنهانی که مایک بر او تحمیل کرده، ناراضی است. او همچنان دچار غرور و خودبزرگبینی است و به جای پذیرش واقعیتهای اقتصادی و مالی، بیشتر بر سود بیشتر تمرکز دارد. این نشانهای از رشد عقده خداوندی والت و عدم تمایلش به پذیرش محدودیتهای دنیای واقعی است.
در نهایت، «پاداش خطر» نقدی هوشمندانه به جاهطلبی والت و تلاش او برای فرار از مسئولیتهای مالی و اخلاقی است، در حالی که مایک با نگاه واقعگرایانهاش سعی دارد ثبات و بقای آنها را تضمین کند.7Vulture – Breaking Bad Recap: A Deal’s a Deal
پنجاه و یک
سه لحظه کلیدی در بریکینگ بد حول محور سرطان والت وایت میچرخد. اولین باری که والت متوجه بیماریاش میشود و تصمیم به تهیه شیشه میگیرد، لحظهای که درمان پزشکیاش باعث بهبودی موقت میشود و همزمان منجر به یک فاجعه هوایی میگردد، و در نهایت رویارویی اسکایلر با والت که در آن او از عدم قدرت خود و نیاز به انتظار برای بازگشت سرطان صحبت میکند. سیگارهایی که اسکایلر میکشد، نمایانگر آرزوی او برای نابودی والت و به نوعی سمبلی از قربانی کردن اوست.
والتر وایت صرفاً به سرطان مبتلا نیست؛ او خود سرطان است. تشخیص بیماریاش یک استعاره برای شر درون اوست: ترکیبی از خودخواهی، طمع و خودبزرگبینی که او را به نابودی والت قدیمی و جایگزینی او با هایزنبرگ واداشت. تا زمانی که این پلیدی در او وجود داشت، او عمدتاً برای خود خطرناک بود. اما تصمیم او برای تولید مواد مخدر، این تاریکی را به جامعه گسترش داد و او را به دشمن شماره یک تبدیل کرد.
نقد اصلی در بریکینگ بد این است که این سریال مطالعهای در مورد نسبیت اخلاقی نیست، بلکه یک تحلیل علمی از اعمال خوب و بد در چارچوب قوانین فیزیک نیوتن است. این نمایش به بیننده اجازه میدهد تا نقاط عطف زندگی شخصیتها را شناسایی کند و بفهمد که چگونه انتخابهای آنها به مسیری که در آن قرار دارند، منجر شده است.
اسکایلر نیز از یک شهروند قانونمدار به شریک جرم در فعالیتهای غیرقانونی در بریکینگ بد تبدیل شده و در خانهاش زندانی است. او در تلاش است تا شوهرش را نابود کند و فرزندانشان را از تأثیرات او آزاد سازد. این تحولات نشاندهنده تغییرات عمیق در شخصیتها و تأثیرات مخرب انتخابهای اخلاقی آنهاست.8Vulture – Breaking Bad Recap: The Walking Cancer
بار مُرده
قسمت «بار مُرده» از فصل پنجم بریکینگ بد از نظر فنی در خلق صحنههای اکشن و جزئیات سرقت متیلآمین موفق است، اما به عقیده نویسنده، باورپذیری سریال را کاهش میدهد. عملیات سرقت که شامل توقف قطار و تخلیه مواد شیمیایی است، اگرچه هیجانانگیز است، اما بیش از حد وارد فضای فانتزی و غیرواقعی میشود، تا جایی که سریال از چارچوب داستانی معقول خود خارج شده و به نوعی یادآور فیلمهای اکشن هالیوودی مانند آثار مایکل بی میشود. این قسمت، برخلاف رویدادهای خشونتآمیز قبلی بریکینگ بد که هرچند خارقالعاده اما باورپذیر بودند، به نظر غیرمنطقی و بیش از حد اغراقآمیز است.
در کنار این، صحنهای که والت در دفتر هنک شنود میگذارد، با وجود اجرای قوی برایان کرانستون و لحظات طنزآمیز، حس کلی صحنه را از یک درام جنایی به سمت کمدیهای قدیمی تلویزیونی مانند Get Smart میبرد. بهطور کلی، این قسمت از سریال با ورود به دنیای اکشن فانتزی، پیوند خود با واقعیت را کمرنگ کرده و از شدت جذابیت و عمق روانشناختی معمول سریال میکاهد.9Vulture – Breaking Bad Recap: Throw Plausibility From the Train
شخصیت لیدیا
و اما لیدیا، آیا میتوانیم قبول کنیم که شخصیت او واقعاً پریشان است، ابزاری برای پیشبرد داستان که فقط یک اسم دارد؟ در جاهای دیگر، او بیشتر دستوپا چلفتی به نظر میرسد، ناامید و بیپروا تر از آنکه باهوش باشد. او تلاش میکند با یک نقشهی مضحک و ناکارآمد برای استخدام قاتل، همکارانش را به قتل برساند، نقشهای که به نظر میرسد با تماشای سریالهای تلویزیونی بهمراتب احمقانهتری نسبت به بریکینگ بد در ذهنش شکل گرفته است.
لیدیا آنقدر از تحقیقات در مورد شرکت مادریگال بههمریخته است که با کفشهایی که هماهنگی ندارند، به دفتر میآید. اما در این قسمت، او بهقدری زیرک است که در یک تماس تلفنی از پیش تعیینشده با هنک، در حالی که تهدید میشود به مرگ، نقش خود را با موفقیت بازی کند و در صحنهای که او و بقیه در حال برنامهریزی برای سرقت متیلآمین هستند، او به خونسردی لی ماروین در حال برنامهریزی برای حمله نهایی در فیلم «The Dirty Dozen» به نظر میرسد. او حتی داوطلب میشود که بهطور شخصی لیست بار را تحویل دهد تا مطمئن شود که مایک، والت و جسی قطار درست را سرقت میکنند.
خرید سهم
قسمت «خرید سهم» در سریال بریکینگ بد با یک رویکرد طنز سیاه و در عین حال آرام، تضاد میان شخصیتهای والت و جسی را برجسته میکند. جسی هنوز قادر است احساس شرم و پشیمانی کند و تلاش دارد انسانیت خود را حفظ کند، در حالی که والت آگاهانه از انسانیتش دست کشیده و به یک هیولای خودساخته تبدیل شده است. این قسمت نشان میدهد که والت نهتنها به جرایمش افتخار میکند، بلکه هر روز بیشتر از قبل بهعنوان یک فرد بیوجدان و قدرتطلب ظاهر میشود.
نقش کلیدی این قسمت از بریکینگ بد در نمایش تغییرات تدریجی اما قاطع شخصیت والت است؛ از یک معلم شیمی ساده به یک جنایتکار پیچیده. او حالا نه برای پول یا حمایت از خانواده، بلکه برای ایجاد «امپراتوری» جنایتکارانه خود دست به هر کاری میزند، بدون اینکه توجهی به آسیبهایی که به اطرافیانش میرساند داشته باشد. در مقابل، جسی همچنان به اخلاقیات خود پایبند است و ناتوانیاش در ادامه این مسیر تاریک را نشان میدهد. واکنش خسته و مضطرب جسی نسبت به بیرحمیهای والت و تاد، به خوبی نشان میدهد که او دیگر قادر به تحمل فشارهای ناشی از همکاری با والت نیست.
این قسمت بریکینگ بد همچنین نشان میدهد که چگونه والت، تاد را بهعنوان جانشین احتمالی جسی میبیند؛ کسی که بدون نیاز به فریب یا وجدان، میتواند جنایات را بدون هیچگونه احساس پشیمانی انجام دهد. در حالی که جسی از قتل پسرک معصوم شوکه شده، والت بهسادگی آن را یک مشکل حلشده میبیند. در پایان قسمت، جسی با اعلام بازنشستگی خود، نشان میدهد که دیگر توانایی ادامه همکاری با والت را ندارد. این قسمت بهخوبی تضاد اخلاقی بین این دو شخصیت را به نمایش میگذارد و تحول والت بهعنوان یک هیولای بیاخلاق را تکمیل میکند.10Vulture – Breaking Bad Recap: Everybody Wins
اسمم را بگو
قسمت «اسمم را بگو» از بریکینگ بد دارای دو صحنه بسیار تاثیرگذار است که آن را به یکی از بهترینهای سریال تبدیل میکند.
- صحنه اول: مایک در پارکی در حال تماشای نوهاش، کیلی، است که ماموران DEA او را محاصره میکنند. این صحنه به فیلم Heat اشاره دارد و مایک درک میکند که وابستگی به نوهاش با فلسفهای که همیشه بر آن تاکید کرده، در تضاد است. در نهایت، او به عقلش گوش میدهد و کیلی را در پارک تنها میگذارد.
- صحنه دوم: مرگ مایک به زیبایی سینمایی در کنار رودخانه تصویر میشود و نماد اجرای عدالت در بریکینگ بد است. بریکینگ بد، با تمام خشونتها و خیانتهایش، یکی از اخلاقیترین سریالهاست؛ شخصیتها در نهایت با عواقب اعمالشان روبرو میشوند. مایک، که بسیاری را در طول زندگیاش کشته، اکنون به سزای کارهایش میرسد: او میمیرد، در حالی که میداند کیلی فکر خواهد کرد او بدون خداحافظی رهایش کرده است.
باقی این قسمت نسبت به این صحنهها در سطح «B+» قرار دارد، اما حس اضطراب و پیشرفت داستان قابل توجه است. صحنه افتتاحیه در بیابان، با وجود اینکه برای عاشقان سینما جذاب است، با دیالوگهایی برای جذب طرفداران تضعیف میشود. صحنهای که بین والتر و هنک در دفتر DEA است نیز به نظر بیش از حد شبیه به کمدی میآید و این موضوع به ایجاد تردید در روایت کمک میکند.
با وجود این نکات منفی، «اسمم را بگو» یک قسمت جذاب و در عین حال آزاردهنده است. دیالوگهای والتر با اسکایلر در صحنهای که آنها متآمفتامین دزدیدهشده را از کارواش بیرون میآورند، به تمهای اصلی بریکینگ بد پرداخته و نشاندهنده سمی بودن غرورش است. این غرور باعث میشود والتر کمتر انسانی به نظر برسد و بیشتر به عزیزانش آسیب برساند.11Vulture – Breaking Bad Recap: Thirty Seconds Flat
رد شدن از همه
در پایان نیمفصل سریال بریکینگ بد، سکانس پایانی اپیزود «رد شدن از همه» توجه زیادی را به خود جلب کرده است. در این سکانس، هنک در سرویس بهداشتی خانه والتر، کتاب «برگهای علف» را پیدا میکند که بهگونهای او را به حقیقت نزدیک میکند. اما این شیوه کشف حقیقت برای برخی طرفداران ناامیدکننده و بیش از حد ساده به نظر میرسد، زیرا هنک به جای اینکه خود به سرنخها برسد، به شکل غیرمستقیم به آنها هدایت میشود.
وینس گیلیگان، نویسنده بریکینگ بد، شخصیت هنک را بهعنوان یک مأمور خوب DEA نشان میدهد که بارها با سرنخهای واضحی مواجه شده ولی نتوانسته آنها را درست تفسیر کند. این ناتوانی، او را به سمتی میبرد که دیگران باید او را در درک واقعیت یاری دهند. کتاب «برگهای علف» بهعنوان یک نماد آزاردهنده مطرح میشود که سوالاتی درباره اصل آن ایجاد میکند و به نظر میرسد نوعی اصلاح داستانی است.
در این قسمت، خطوط داستانی مرتبط با گاس فرینگ به پایان میرسند و والتر تصمیم میگیرد که از تولید متآمفتامین کنار بکشد. این اپیزود همچنین با مونتاژ خیرهکننده و موسیقی مناسب، بیننده را به سه ماه بعد منتقل میکند، جایی که والتر با تغییرات زیادی مواجه است. این تغییرات نشان میدهند که داستان به سمت فروپاشی امپراتوری والتر میرود و حالا مجازات او در دست است.
سوالات متعددی درباره آینده والتر و خانوادهاش مطرح میشود. آیا آنها علیه او شهادت خواهند داد یا به شکلی وحشتناک جان خود را از دست خواهند داد؟ این مسائل نشاندهنده عمق دراماتیک و تنش در بریکینگ بد هستند، بهویژه با توجه به اینکه والتر به دنبال شناخت و افشای هویتش بهعنوان هایزنبرگ است.
در نهایت، بزرگترین گناه والتر، یعنی تکبر، او را به سمت گمنامی و جدایی از نامش میبرد. او در جستجوی شناختهشدن بهعنوان یک نابغه جنایتکار است، اما مجازات نهاییاش این خواهد بود که بهطور ناشناس و تنها بمیرد، بدون اینکه بتواند از افسانههایش بهرهای ببرد. این پایان، عمق اخلاقی و دراماتیک داستان را به خوبی به نمایش میگذارد.12Vulture – Breaking Bad Recap: Walt, Anonymous?
پول خون
قسمت «پول خون» از بریکینگ بد با فلشفورواردی به نمایش میگذارد که والتر وایت به خانه خالیاش برمیگردد و در جستجوی کپسول ریسین است. حالا خانوادهاش رفته و خانه به ویرانهای تبدیل شده است. این صحنهها به وضوح نشاندهندهی شکستهای والتر و پیامدهای انتخابهایش در طول سریال هستند. او مردی است که به لحاظ عاطفی و جسمی در حال از دست دادن همه چیز است.
در ادامه، محوریت رابطه میان والتر و جسی پنهان است. جسی، که هنوز انسانیتی درونش دارد، به وضوح از آثار ناشی از همکاری با والتر رنج میبرد. اعتماد به نفس و تکبر والتر با حالتهای ناامید و رنجکشیده جسی در تضاد است. والتر به خاطر قدرت و امپراتوریاش در تجارت مواد مخدر، عواقب کارهایش را نادیده میگیرد، در حالی که جسی به شدت از اقداماتی که در گذشته انجام داده، متنفر است. این تقابل نشاندهندهی عمیقترین بحرانهای اخلاقی شخصیتها در بریکینگ بد است.
مسیرهای متضاد والتر و جسی نشاندهندهی تضاد بین خوبی و بدی است و سوالاتی درباره کارما و عواقب اعمال انسانها مطرح میکند. والتر در نهایت به سمت تاریکی میرود، در حالی که جسی تلاش میکند رستگار شود. شخصیت هنک نیز به عنوان نمایندهی اخلاقی در این قسمت عمل میکند و به دنبال کشف حقیقت در مورد برادرزنش، والتر است. این تقابل به تنشهای دراماتیک و پیچیدگیهای روابط انسانی در بریکینگ بد افزوده است.
در نهایت، پایان این قسمت با رویارویی هنک و والتر و اعترافهای تلخ، نشاندهندهی سقوط کامل والتر است. احساس کمعرضگی و ترس از افشای رازهایش او را به درون دنیای تاریکتری سوق میدهد. این صحنهها به شکل قوی و احساسانگیزی، سرنوشت محتوم شخصیتها را به تصویر میکشند و نشان میدهند که چگونه اعمال گذشته میتوانند به بهای سنگینی تمام شوند. در کل، این قسمت از بریکینگ بد نشاندهنده یک پایان قدرتمند و فکرشده برای داستانی پیچیده و عمیق است.13Vulture – Breaking Bad Recap: The End Begins
مدفون
در قسمت مدفون از فصل پنجم بریکینگ بد، والتر وایت در حالی که در صحرا تلاش میکند تا پولهایش را دفن کند، شبیه به شخصیتی از فیلم Treasure of the Sierra Madre به تصویر کشیده میشود. والت که مدتی طولانی درگیر جنایات و دروغهایش بوده، حالا در نقطهای قرار دارد که همه چیز ممکن است در یک لحظه فرو بپاشد. این نقطه بحرانی زمانی شکل میگیرد که او در قسمت قبلی بهجای ترک گاراژ هنک، تصمیم میگیرد در مقابل او بایستد و در نتیجه، تنش بین آنها به اوج خود میرسد.
این قسمت از بریکینگ بد با ادامه درگیریهای والت و هنک آغاز میشود، جایی که هنک با اطمینان کامل والت را متهم میکند و والتر با استفاده از بیماریاش از او درخواست ترحم میکند. در این میان، جسی پینکمن به نوعی بازتابی از گناه و پشیمانی است؛ او که همچنان معصومیت کودکانهای در خود دارد، پولهایش را به نشانه تنبیه و ندامت دور میریزد. اینجاست که جسی در عین حال که تحت تأثیر احساساتش است، میتواند در لحظه مناسب به شاهدی علیه والت تبدیل شود.
صحنههای میان هنک و اسکایلر در این قسمت بسیار کلیدی است، بهویژه ملاقات آنها در کافیشاپ. در این صحنه، اسکایلر با تکرار مکرر پرسش «آیا من بازداشت هستم؟» از هنک، هم تنش و اضطراب را افزایش میدهد و هم در نهایت تصمیم میگیرد که بهجای همکاری با پلیس، وکیل بگیرد. این تصمیم او نشاندهنده پیچیدگی موقعیت اوست؛ از یک سو او میداند که اعمال والت اشتباه بوده و از سوی دیگر، والت همچنان شوهر و پدر فرزندانش است. این دوقطبی اخلاقی برای اسکایلر سخت و فشارآور است.
یکی از ویژگیهای برجسته سریال بریکینگ بد، رفتار شخصیتهای آن است که حتی در لحظات غیرمنتظره نیز منطقی و باورپذیر باقی میماند. از والت که میان حفظ ثروت و خانواده گیر افتاده تا هنک که برای حفظ غرورش دست به هر کاری میزند، همه شخصیتها با شرایط درونی و بیرونی خود سازگاری دارند و این امر یکی از نقاط قوت بریکینگ بد است.14Vulture – ‘Breaking Bad’ Season 5, Episode 10 Recap: Buried
اعترافات
اعترافات والت در قسمت «اعترافات» آن چیزی نبود که برخی از ما امیدوار بودیم. مانند بسیاری از چیزهایی که از دهان والتر وایت بیرون میآید، این نیز دروغی بود که به شکلی طراحی شده بود تا حقایق ثابت شده را مکمل کند. همه چیز در سناریوی والتر منطقی به نظر میرسید، بهویژه ایدهای که هنک گاس فرینگ را به عنوان انتقام برای تلاشهای ناموفق دوقلوها برای قتل هنک در فصل سوم بریکینگ بد و برای تحکیم قدرت خود کشته است. جزئیات کوچک مانند بمب ویلچر هکتور که والتر ایجاد کرده بود به این روایت کمک کرد. وقتی هانک و ماری به آن فکر کردند، مجبور شدند اعتراف کنند که این یک داستان ترسناک و قانعکننده است، داستانی که حتی هزینههای پزشکی هانک را که والتر پرداخت کرده بود توضیح میدهد. اگر دروغها میتوانند هنر باشند، این اعترافات دروغین والتر یک شاهکار بود.
تقابل اعتراف ویدئویی نخست والتر و این اعتراف (که تماماً دروغ است) به نظر میرسد سوالی را درباره وجود خوبی در والتر پاسخ میدهد. این آخرین فرصت او برای درست شدن بود و او آن را غنیمت نشمرد. آیا «اعتراف» کافی خواهد بود که هنک عقبنشینی کند؟ بیایید امیدوار باشیم.
کل سریال بریکینگ بد نشان داده است که والتر خطوطی را عبور کرده که امیدوار بودید هرگز نخواهد گذراند، از کشتن یک قاچاقچی در زیرزمینش گرفته تا اجازه دادن به اینکه دوستدختر جسی، جین، به خاطر استفراغ خود خفه شود، و از آنجا تا مسموم کردن یک کودک، انفجار یک بمب در یک خانه سالمندان، کشتن مایک بهطور سرد و طراحی یک سری قتلهای زندانی.
لازم به ذکر است که هایزنبرگ در نوار بهطرز قانعکنندهای گریه کرد. او من را به یاد والتر قدیم انداخت، ترسان و بیچاره.
جسی هم گریه کرد. واقعاً فکر میکردم در این صحنه مرده است. در واقع، وقتی قسمت به تبلیغ رفت پس از اینکه والتر جسی را در آغوش گرفت، فکر کردم شاید این آخرین باری است که جسی را میبینیم. اینکه نمایش بهطور غیرمستقیم با مرگ او برخورد میکند و شاید مدتی آن را فاش نکند؛ شاید ما مجبور میشدیم مرگ جسی را مانند جسی، از دور ببینیم، بدون دسترسی به تمام حقایق، و از خود بپرسیم کجا رفت و بهگونهای بدانیم. (جسی بهطور مستقیم به والتر گفت که میداند او مایک را کشته است.)
خوشبختانه، اینطور نشد. و در اینجا ما شاهد یک روشنفکری هستیم که بهطرزی جسورانه بدون هیچ دیالوگی به مخاطب منتقل میشود. در حالی که کنار جاده ایستاده، جسی به کیسه علفش دست میزند و متوجه میشود که آن رفته است، سپس متوجه میشود که کسی آن را برده و آن کسی باید هیول (لاول کرافورد) باشد، به دستور ساول، که او را در دفتر سرزنش کرده بود. سپس او سیگارهایش را در میآورد. وقتی به بسته نگاه میکند، یادش میآید که چگونه هیول او را در دفترش تفتیش کرد، درست قبل از اینکه براک مسموم شود. این یادآوری باعث میشود جسی بفهمد که والت بروک را مسموم کرده و دربارهاش دروغ گفته است.
وقتی از محل بارگیری دور میشود، فکر نمیکنم که او بهطور جدی از سرنوشت خود فرار کند، بلکه به خشم انتقامجویانه تن میدهد. او میخواهد والتر را بکشد. خشم جسی در آخرین بخش این قسمت ترسناک است. وقتی او به دفتر ساول هجوم میآورد و او را ترساند، سپس به خانه والتر میرود با یک قوطی بنزین، حس میکنیم که خشم طولانیمدت او بالاخره فوران کرده است. او از دروغها عبور کرده است. او میخواهد مبارزه را به والتر ببرد. او میخواهد همه چیز را بسوزاند.15Vulture – Breaking Bad Recap: The Performance of a Lifetime
سگ هار
با نزدیک شدن به پایان بریکینگ بد، به نظر میرسد والت، که همیشه طرفدار اقدامات قاطع بوده، به نیمهراهها بازگشته و تصمیم گرفته که جان دو نفر را نجات دهد که میتوانند به او و امپراتوریاش آسیب بزنند: هنک و جسی. او میتوانست آنها را بکشد و تحت فشار زیادی برای این کار بود، اما این کار را نکرد و حالا اوضاع ممکن است به اندازهای بد یا شاید بدتر از زمانی باشد که اجازه میداد هایزنبرگ تصمیمگیری کند.
زمانی والت میخواست جان جسی را نجات دهد، و این هفته متوجه شده که نمیتواند، والت وارد آنچه که نویسندگان دوست دارند «سفر» بنامند، شد. یا شاید فقط چند قدم بود. اما هر فاصله اخلاقی که او طی کرد، حقایق روشن است: جسی تهدیدی برای نظم روزافزون ناامن والت است که او به سختی برای ایجاد آن تلاش کرده است. او باید برود و نه به آلاسکا.
همانطور که عنوان نشان میدهد، «سگ هار» قسمت جسی در بریکینگ بد است یا حداقل، درباره رابطه بین والت و جسی و احساسات آنها نسبت به یکدیگر و فروپاشی احساسی جسی است که به دلیل عمق فساد ناشی از ارتباطش با والتر وایت به وجود آمده است. ساول جسی را به عنوان یک سگ هار توصیف میکند که باید برای خیر خودش کشته شود، اما جسی قطعاً همین احساس را درباره والت دارد و تمثیل سگ هار واقعاً بیشتر به والت میخورد تا جسی. اگر کسی در این سناریو خوب باشد، آن جسی است.
صحنهها در خانه شریدر به دلایل واضحی تنشزا بودند: جسی به آنجا برده شد تا داستانش را در ویدئو برای هنک و شریکش استیون گومز بگوید و نمیتوانستیم مطمئن باشیم که جسی حاضر است مصاحبه کند تا زمانی که شروع به صحبت کرد؛ سپس او موافقت کرد که یک دستگاه شنود بپوشد و با والت در میدان ملاقات کند. اما فراتر از ارزش این صحنهها به عنوان نقاط داستانی بریکینگ بد، من آنها را دلخراش یافتم، زیرا آنها نشان میدادند که هنک و ماری به او با محبت رفتار میکنند بدون اینکه آن را بزرگ جلوه دهند. (اگرچه اقدامات آنها خودخواهانه بود.)
این اولین باری نیست که آنها پناهگاهی برای کودکان در خطر فراهم میکنند. خانه آنها یک خانه امن است و مهماننوازی آنها ممکن است تأثیری بر جسی گذاشته و او را به اعتراف کردن ترغیب کند و به او یک راه متفاوت از رفتار را نشان دهد. با بازنگری در کل سریال بریکینگ بد، به یاد میآوریم که چقدر جسی توسط والت سوءاستفاده و دستکاری شده است، پدر دروغینی که جای پدر واقعی (و مادر) را پر کرده است که جسی به خاطر فعالیتهایش در زمینه مواد مخدر از آنها دور کرده است. به نوعی تقریباً همه چیزهایی که جسی از آن زمان انجام داده میتواند به عنوان تلاشی برای یافتن عشق بیقید و شرط و یک خانه دوباره دیده شود.
به همین دلیل است که او به طور طبیعی و دوستانه به کودکان پاسخ میدهد. زیرا او در بسیاری از جنبهها خود یک کودک است، ایدهای که در طول فصلهای بریکینگ بد چندین بار به آن اشاره شده است، به تازگی در آن تصویر هوایی از او که در یک تاب بازی در مقدمه «مدفون» دراز کشیده است. هانک و ماری به او مانند یک مهمان محترم رفتار کردند و در رفتار آنها با او نوعی احساس والدین وجود داشت. هانک قرصی به او داد تا خوابش ببرد. ماری به او قهوه پیشنهاد کرد. او، با تمام خشونتی که مرتکب شده یا در آن شرکت داشته، یک روح لطیف است، جوانی که، همانطور که میگویند، حتی به یک مگس هم آسیب نمیزند.
جسی چند بار جان یک حشره بیاهمیت را نجات داده است؟ کشتن گیل در فصل سوم، یک شوک وحشتناک از غریزههایش بود که در قسمت «مگس» پیشبینی شده بود. بریکینگ بد همیشه از تصاویری از حشرات به طرز هوشمندانه استفاده کرده است، نه تنها در توصیف لطافت جسی، بلکه در نمایش متافورهای اخلاقی و فیزیکی، با والت که به طور مجازی به یک حشره هیولا تبدیل میشود که دیگران دیگر او را به عنوان خودش نمیشناسند، هرچند او فریاد میزند که هنوز همان فرد است.16Vulture – Breaking Bad Recap: Pump Malfunction
توحاجییلی
توحاجییلی نوشته جورج ماستراس و کارگردانی شده توسط میشل مکلارن، یک اپیزود کلاسیک و یکی از نقاط عطف در داستان بریکینگ بد بود؛ آیا این نقطه اوج به یک پایان طولانی و زشت منتهی میشود؟ اخلاقگرا درون ما از دیدن والت که در تلاش و تقلاست و دشمنانش او را شکست داده و تحقیر کردهاند، لذت ناپسندی برد. وقتی هنک حقوق والتر را خواند، یکی از لذتبخشترین و عمیقترین لحظات تلویزیونی بود، اما به نظر من، این اپیزود حداقل یک لحظه دیگر هم داشت که به آن نزدیک بود: جسی که در مسیر به صحرا از طریق تلفن والت را مسخره میکرد.
با نزدیک شدن به پایان، به نظر میرسد بیشتر و بیشتر توهمی بوده است. «این برای من نیست»، او به جسی فریاد میزد، در حالی که به سمت محل دفن پولش میدوید و درباره ثروتش نگران بود. «من به اندازه کافی زنده نخواهم بود که از آن استفاده کنم! این برای بچههایم است!» بله، خانواده. او همیشه به آنجا میرود. «جسی مثل خانواده من است»، او به گروه جک گفته بود، در حالی که دستور قتل شریک سابقش را صادر میکرد. «میخواهم آنچه انجام میدهید سریع و بیدرد باشد… نه رنج، نه ترس.» والتر وایت، پدرخوانده. همیشه در حال توجیه. وقتی جک شرط گذاشت که باید در ازای قتل، والت دوباره برایشان پخت و پز کند، والت واقعاً ناراحت به نظر میرسید وقتی آخرین مذاکرهاش را انجام داد.
والت همیشه کارها را بیش از حد انجام میدهد و سپس آرزو میکند که بتواند برگردد و هر آنچه را که انجام داده، لغو کند یا نیمهآرزو میکند، یا آرزو میکند که میتوانست نیمهآرزو کند. اکنون به نظر میرسد که نمادی از شرم یا پشیمانی باشد. وقتی او بر روی تپهای که پولش دفن شده بود بالا رفت یکی از لحظات بسیاری که مرا به یاد پایان فیلم کلاسیک جنایی «سیرا مادره» انداخت او دیگر آن نابغه جنایتکار نبود که به امپراتوریاش مینگرد، بلکه مردی بود که در آستانه از دست دادن همه چیزهایی است که برای به دست آوردن آنها نقشه کشیده بود، و در همان لحظه بود که شروع به سرفه کرد.
شاهکار هنک این بود که متوجه شد که اگرچه ون اجارهای GPS نداشت، والت شاید این را نمیداند و آنقدر وحشتزده میشود که آنها را به پول هدایت کند. دقیقاً همین اتفاق افتاد و زنجیره اتفاقاتی که به آنجا منتهی شد، نمایش شخصیتمحور بریکینگ بد را در بهترین حالت خود نشان داد. اکشن موش و گربهای این اپیزود فوقالعاده بود، مجموعهای از استراتژیهای شکستخورده یا خنثیشده که با استراتژیهای بهتر جایگزین میشدند، و لحظاتی که اطلاعات مطلوب به دست نمیآمد، اما دادههای به همان اندازه مفید دریافت میشد. «ضربه» جعلی به جسی منجر به کشف مستقیم پول والتر نشد، اما در نهایت به طرحی منتهی شد که پول والتر را فاش کرد.
حتی فریاد «نه!» والت به دارودسته جک درست به نظر میرسید، زیرا با نحوه برخورد والتر با خانواده به عنوان دلیل یا بهانه همه کارهایش ارتباط داشت. او آن افراد را به این دلیل فراخوانده بود که فرصتی برای کشتن جسی داشت، و شاید جلوی سوزاندن همه پولش را بگیرد. والتر هنوز هم مقداری محبت به جسه دارد، اما او خانواده نیست. هنک هست، و والتر برای هنک بود که فریاد «نه!» زد. خوب، همچنین به این دلیل که او تازه تسلیم شده بود و نمیدانست که آیا هنک این موضوع را به سایر مقامات گزارش داده است یا نه.
شخصیت جک در بریکینگ بد
من خیلی علاقهای به او به عنوان یک شخصیت ندارم؛ به عنوان یک دشمن، او به اندازه توکو، آن روانی چشمدرشت، یا گوستاوو فرینگ که شبیه نسخهای از والتر وایت بود، به یاد ماندنی نیست. اما او ما را به جایی میبرد که بریکینگ بد باید باشد؛ به عنوان زور و شاید ناظر برای تاد در تلاشش برای رساندن دستورالعمل والت به استانداردهای او و راضی کردن نئونازیهایی که از لیدیا پشتیبانی میکنند.
شخصیت تاد در بریکینگ بد
تاد شخصیت جذابی در بریکینگ بد است. نویسندگی شخصیت او مرا به یاد قاتلان در دو فیلم کلاسیک هیجانانگیز میاندازد، یکی از آنها الهامبخش دیگری بود: «روانی» و «هالووین». ادب و ظاهر معصومانه تاد (نورمن راکول صدها نفر مثل تاد را به تصویر کشیده است) همیشه مرا کمی به یاد نورمن بیتس انداخته بود، اما این مقایسه این هفته وقتی او به لیدیا علاقهمند شد و با ادب وارد فضای شخصی او شد (با آهنگ «اوه، شری»، از همه آهنگها) واقعاً زنده شد. شات بعدی که تاد روی لکه رژ لب لیدیا روی لبه فنجان قهوهاش خیره شده بود، وحشتناک بود، زیرا هنوز هیچ مدرکی ندیدهایم که نشان دهد شخصیتی در آنجا وجود دارد، چه رسد به اینکه مردی با خواستهها و امیال کامل باشد؛17Vulture – Breaking Bad Recap: Barrels of Fun
اوزیماندیاس
این قسمت از بریکینگ بد که توسط مویرا والی-بکت نوشته و توسط ریان جانسون (کارگردان «مگس» و «لوپر») کارگردانی شده است، یک قسمت دردناک از تلویزیون بود. تماشایش شبیه سواری با یک ترن هوایی چوبی قدیمی بود که هم هیجانانگیز و هم ترسناک بود، اما آنقدر به کمرت فشار میآورد که نگران میشدی چیزی را پاره کرده باشی. عنوان این قسمت به شعر پرسی بیش شلی اشاره دارد، که چند هفته پیش در تبلیغی به یاد ماندنی از سریال بربکینگ بد اشاره شده بود و دوباره به طور غیرمستقیم در پیشدرآمد فلشبک این قسمت ارجاع داده میشود، جایی که والت در حال دروغ گفتن به اسکایلر در مکالمه تلفنی است در حالی که همراه با جسی در حال تولید متآمفتامین است و سپس در حال صحبت و شوخی درباره نام دختر هنوز متولد نشدهشان که در پایان این قسمت او را میرباید و شبانه فرار میکند.
پیشدرآمد با یک سری حلشدگیهای تکاندهنده به پایان میرسد که ابتدا والت، سپس جسی و در نهایت آزمایشگاه سیار متآمفتامین آنها را از کادر پاک میکند و تنها صحرا باقی میماند، که نظری درباره تولید اولیه مواد آنها یا گنجی که والت در قسمت «مدفون» پنهان کرده بود، یا تیراندازی و دیگر ماجراهایی که در چند قسمت اخیر بریکینگ بد آنجا رخ داده بود، ندارد.
حسی از بیتفاوتی بر چشمانداز این قسمت که پر از مرگ، خیانت و جنون است، سایه افکنده. این بیتفاوتی ممکن است از طرف طبیعت، خدا یا جهان باشد. اما حسی از بیهودگی نیز وجود دارد، که کاملاً متعلق به والت است. همان امپراتوری که به جسی با غرور گفته بود در آن فعالیت میکند؟ ویرانه شده است. غارتگران بر سر باقیماندهها در حال جنگیدن هستند. شوهر خواهرش مرده است، پس از اینکه به او پشت کرد، همراه با همسرش ماری. پسرخواندهاش جسی هم به او خیانت کرده، و به زودی پسرش و همسرش نیز همین کار را میکنند، همسرش حتی چاقویی به سمت او میکشد تا او نتواند آنها را متقاعد کند که با باقیمانده پول والت فرار کنند.
میتوانستید صحنهها یا لحظات این قسمت بریکینگ بد را تقریباً به دو ستون مشخص تقسیم کنید: «متعلق به والتر» و «متعلق به هایزنبرگ» این دقیقاً همان شکاف شخصیتی بود که والتر تجربه کرد یا حداقل به نظر میرسید که اینگونه است.
والتر وایت برای زندگی هنک التماس کرد و حتی حاضر شد هشتاد میلیون دلار عزیزش را بدهد تا او را نجات دهد. والتر وایت بر انسانیت هنک تأکید کرد و از جک خواست او را با نامش صدا کند. والتر وایت هنگام مرگ هنک گریه کرد، دهانش به شکلی عجیب و شبیه به پرانتزی بزرگ باز شد در حالی که روی زمین خشکیده دراز کشیده بود. بدن پیچیدهاش یادآور مجسمه کیچ (کلیشهای) دلقکی بود که اسکایلر در آن فلشبک ابتدایی با خوشحالی گفته بود آن را فروخته: «یک دلقک زشت که گریه میکند.» این والتر وایت بود که در بیابان گیر افتاد صحنهای که در کنار بهترین هجوهای مدرن از نمادهای غربی قرار میگیرد.
این هایزنبرگ بود که جسی را به جک تحویل داد، و بدتر از آن، به تاد سپرد که صورت جسی را له کرد و او را در گودالی زندانی و در آزمایشگاه متآمفتامین به شکل سگی بد رفتار و در حیاط بسته نگه داشت. (یا شبیه به اولد یلر.) هایزنبرگ حتی با اعتراف به اینکه در فصل دوم بریکینگ بد میتوانست جان جین، معشوقه جسی را نجات دهد اما این کار را نکرد و خنجر دیگری در دل جسی فرو کرد.
من برخلاف برخی که اکنون حدس میزنند، باور ندارم که وقتی والتر تمام آن زهر را به سمت اسکایلر میپاشد در حالی که افبیآی، ماری و والت جونیور به صحبتهایش گوش میدهند، در واقع دارد تظاهر میکند که هایزنبرگ است، یعنی اینکه همه چیز یک فریب بزرگ است. فکر میکنم این هایزنبرگ است که صحبت میکند. اما فکر میکنم هایزنبرگ دارد به نمایندگی از طرف والتر صحبت میکند. فکر میکنم این یکی از آن لحظات نادر در بریکینگ بد است مثل نجات جسی در پایان «اقدامات نهایی» — جایی که والتر میخواهد کاری انجام دهد که والتر به تنهایی قادر به انجام آن نیست و هایزنبرگ قدم جلو میگذارد تا آن را انجام دهد.
دوست دارم چگونه این صحنه عمدتاً شامل چیزهایی است که نفرتورزان اسکایلر از زمان آغاز سریال در سال ۲۰۰۸ در تابلوهای پیام و بخش نظرات مرورها گفتهاند. انگار سریال از همین احساسات استفاده میکند تا به آنها پاسخ دهد: صدای والتر عمیقتر و هیولاوارتر است، لحنش از هر گفتوگوی دیگری با اسکایلر زهرآلودتر و بیرحمتر است. این لذت نیابتی که برخی از بینندگان از دیدن تبدیل شدن والتر وایت منفعل به مردی که در را میکوبد تجربه میکنند را به چیزی زشت و سمی تبدیل میکند، انگار که بریکینگ بد میگوید، «این همان چیزی است که میخواستید، نه؟» نمای والتر و اسکایلر که مقابل آن عکسهای خانوادگی آفتابی در راهرو با هم کشمکش میکنند، نمای چاقوها کنار تلفنی که والتر برای گفتن بسیاری از دروغهایش استفاده کرده، و نمای خودروی منطقی اسکایلر که در کنار وانت باری که والتر با پول مواد پس از فرار از تیراندازی که منجر به کشته شدن هنک و استیو گومز شد، خریده، همگی به هم پیوستهاند. نظم اجتماعی قدیمی در حال فروپاشی به نظر میرسد، درست مثل امپراتوری اوزیماندیاس و والتر. این قسمت میتوانست «پدر، هیولا را میشناسد» نام بگیرد.
اما شاید در اینجا عنصر تاکتیکی هم وجود داشته باشد و فکر میکنم وقتی ترس و خشم غیرقابل کنترل که به خشونت خانگی میانجامد را در کنار مهربانی و احساس گناه و شرمساری آشکار والتر در آن صحنه بازگرداندن هالی قرار دهیم، این واضحتر میشود و جمله پایانی آن مونولوگ، چرخشی به سمت چپ برای نشان دادن این که والتر در نزدیکی یک ایستگاه آتشنشانی پارک کرده بود، شاید نهایتاً نشانگر تکانههای سنتی و شوالیهوار است. نمیتوانم بگویم والتر اینجا نقشهای در ذهن داشت فکر میکنم او هنگام ربودن هالی بر اساس غریزه عمل کرد و به احتمال زیاد آن مونولوگ زهرآلود به اسکایلر در تلفن نیز غریزی بود. اما همچنین فکر میکنم او داشت هماهنگ با هایزنبرگ عمل میکرد، اگر این معنی داشته باشد. ما مدتهاست از نقطهای گذشتهایم که والتر از تکانههای امپراتوریسازی هایزنبرگ چیزی به دست بیاورد، اما بیرحمی این شخصیت هنوز میتواند مفید باشد، چون نشانگر قاطعیتی است که ممکن است برای مقابله با آخرین تکههای فروپاشیده امپراتوری لازم باشد.
همچنین قابل توجه است: صدای اسکایلر و حالت چهره او در انتهای صحنه مونولوگ. به نظر میرسد که او نه با انزجار یا ترس واکنش نشان میدهد، بلکه چیزی را درک میکند، با چیزی همراهی میکند، شاید نه به طور عمدی، بلکه غریزی. در این صحنه چه اتفاقی میافتد؟ در آن صحنه ایستگاه آتشنشانی چه اتفاقی میافتد؟ در آن صحنه آخر که والت در کنار جاده (در کنار آن میدان مملو از سنگهای یادبود که شبیه یک قبرستان علمیتخیلی است) منتظر است تا افراد ناشناس برنامه محافظت از شهود سال با یک ون بیایند و او را ببرند، چه میگذرد؟ فکر میکنم والتر در حال جمع کردن خود و خروج از صحنه است، اما شاید تکه کوچکی از عزت و خوبی را نیز نجات دهد، شاید بیمعنی، اما با این حال، در لحظه خروجش. آن مونولوگ شواهد است.
این یک شهادت است. باعث میشود به نظر برسد والت همانطور که هنک و ماری توصیفش کردند بوده است: یک هیولای ترسناک و سلطهطلب که وفاداری میخواهد و اگر آن را نگیرد، مرگ به همراه میآورد. هرچند شواهد زیادی وجود دارد که این داستان ظاهری را پیچیده میکند، فریاد والت میگوید، «همسر و خانوادهام قربانی بودند، من آدم بد بودم.» و ربودن هالی میگوید، «من به تنگنا رسیدم. دیوانه شدم. معلوم نیست چه کاری از من برمیآید.» اگر این واقعاً یک استراتژی است، که الزاماً به معنای یک نقشه کاملاً شکل گرفته نیست، استراتژی بدی نیست. نمیتواند همه زخمهایی که والتر/هایزنبرگ به خانواده و جامعهاش وارد کرده را التیام بخشد، اما میتواند آنها را موقتی درمان کند و جلوی خونریزی را بگیرد، اگر نه حالا، حداقل در طول زمان. و عدالت؟ شلی نیز در این باره چیزی گفته بود: «تنها طبیعت میداند چگونه به طور عادلانه مجازاتی را که خطا سزاوارش است، تعیین کند.» والتر وایت سرانجام تاوان کارهایش را خواهد داد. گمان میکنم بیابان هنوز آخرین باری نبوده که او را دیده است.18Vulture – Breaking Bad Recap: Father Knows Beast
ایالت گرانیتی
این قسمت قبل از آخر سریال بریکینگ بد با عنوان ایالت گرانیتی، به نویسندگی و کارگردانی پیتر گولد، شب گذشته پخش شد. در این قسمت والتر بیشتر شبیه کسی به نظر میرسید که علیه او گناه شده تا اینکه خودش گناهکار باشد، اما تنها در صورتی که به اتفاقات قبلی دقت نکرده باشید. والتر پس از ورود به نوعی برنامه حفاظت از شاهدین به سبک ساول که توسط اد گالبریث یک فروشنده جاروبرقی، با بازی عالی رابرت فورستر (که در واقع قبلاً فروشنده جاروبرقی بود)، به وجود آمده، به ایالت سرد و برفی نیوهمپشایر، جایی که در آغاز فصل پنجم بریکینگ بد به آن اشاره شده بود، پناه میبرد.
عنوان این قسمت، ایالت گرانیتی، به ایالت نیوهمپشایر اشاره دارد، اما همچنین به سختی وضعیت والتر اشاره میکند. به گفته منتقد دنیل والترز، نیمه دوم فصل پنجم درباره اعلام بازنشستگی والتر از تجارت و این واقعیت است که کار به این راحتیها نیست؛ هرکسی که فکر کند این کار ممکن است، یا از نظر اخلاقی کور است یا سادهلوح. شما نمیتوانید با دست زدن بگویید «من بیرونم» پس از ساختن یک امپراتوری مواد مخدر، کشتن مردم، دستور دادن به قتل افراد و به خطر انداختن دوستان و خانوادهتان: والتر فریاد میزند، «من تو را ساختم،» همانطور که دکتر فرانکنشتاین در حال نابود شدن توسط مخلوق خود فریاد میزند، «من تو را خلق کردم!»
والتر در کلبه چوبی برفی خود بدون تلفن، اینترنت یا تلویزیون زندگی میکند و در برابر اجاق چوبی برای گرم شدن مینشیند. او از طریق روزنامههایی که شخصیت فورستر برایش میآورد از روند پروندهاش مطلع میشود. در همین حال، بقیه افرادی که زمانی در مدار والتر بودند، به اندازه خود والتر یا حتی بیشتر از او رنج میبرند، اما آنها به جای انجام توبه، در حال تحمل عذابی هستند که والتر با فرار از آن وانت از آن نجات یافت. عجب لطف بزرگی از والتر بود که اسکایلر را به این شکل «نجات» داد، با این ادعای خودخواهانه که او «قربانی بیگناه» است، بدون اینکه واقعاً خودش را قربانی کند و او را در معرض خطر قرار دهد.
ساول در یک لحظه نادر به اقدامات والتر نقد میکند و میگوید والتر «از صندلی پرتاب» استفاده کرد و «بعضیها ممکن است بگویند تو او را تنها گذاشتی.» ساول، والت را تشویق میکند که به خانه برگردد و خود را تسلیم کند. اما والت نمیپذیرد. او بار دیگر میگوید: «آنچه میکنم، برای خانوادهام است» در حالی که تقریباً همه پولش اکنون در دست نئونازیهایی است که جسی را اسیر کردهاند و اسکایلر را تهدید کردهاند تا وجود لیدیا و بقیه سازمانهای اروپایی در تجارت مت آمفتامین نیومکزیکو را مخفی نگه دارند.
در همین حال، ماری هنوز در حالت بلاتکلیفی احساسی است، زیرا همسرش هنک «ناپدید» شده و گمان میرود که مرده باشد. اسکایلر و والت جونیور تحت فشار رسانهها و رسوایی عمومی هستند که والتر از آن فرار کرده. افبیآی نیز به دنبال اطلاعاتی است که به هایزنبرگ برسد، در حالی که اسکایلر نمیداند او کجاست. و بیچاره جسی در حال تحمل شکنجههای وحشتناکی است که حتی مسیح فیلم مل گیبسون هم ممکن است بگوید این خیلی زیاد است.
تاد، همانطور که جسی او را توصیف کرد، «یک آدم بیروح و بیاحساس»، جسی را در انتهای یک چاله نگه میدارد و هر از گاهی به او بستنی میدهد، وقتی او را نمیزند و مجبورش نمیکند مت تولید کند. او همچنین قدرت خود را با کشتن آندریا در مقابل خانهاش، در حالی که پسرش براک خوابیده بود، به نمایش میگذارد، یکی از خالصترین اعمال شیطانی در تمام سریال بریکینگ بد. حتی ساول نیز از شناخت والتر ضربه میبیند، وکیل بودن را رها میکند و به آیندهای که در آن فقط «یک آدم معمولی با شغل و چند دست شلوار است» نگاه میکند.
اد گالبریث میگوید «به نظر من اینجا جای خوبی است برای استراحت و فکر کردن.» اما والتر زیاد اهل تفکر نیست. او بیشتر وسواس دارد. او نتیجهگیریهایی میکند که همگی در خدمت تایید تصویری است که از خود ساخته تصویری که او را به عنوان یک نابغه خیانتدیده و نادیدهگرفتهشده نشان میدهد. وقتی والتر در برنامه «نمایش چارلی رز»، موسسان شرکت Grey Matter را میبیند، چیزی در او میشکند. آیا ممکن است تصورات هواداران والتر مبنی بر اینکه او جسی را از دست نئونازیها نجات خواهد داد، از همان ابتدا غیرمنطقی بوده باشد؟
این قسمت صحنهای طاقتفرسا دارد که والتر در حال بستهبندی پول در یک جعبه است تا آن را از طریق دوست والتر جونیور برای خانوادهاش بفرستد. او نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و از بار به پسرش زنگ میزند. «میخواستم خیلی بیشتر بهت بدهم، ولی این تنها کاری بود که توانستم بکنم.» پسرش پاسخ میدهد: «تو عمو هنک رو کشتی! تو اون رو کشتی!» و میتوان صدای بعضی از بینندگان را شنید که میگویند: «نه! این جک بود! والتر نبود.» ولی حقیقت این است که این والتر بود. 19Vulture – Breaking Bad Recap: Nothing Personal
فلینا
این جمله، اگر اشتباه نکنم، اولین جمله در بخش نهایی هشت قسمتی سریال بریکینگ بد است که در پایان پیشدرآمد قسمت «پول خون» گفته میشود. نام همسایهای که قبلاً با او آشنا نشده بودیم، یعنی «کرول»، دوباره در قسمت «فلینا» شنیده شد. عنوان این قسمت، یک جابجایی حروف (آناگرام) از واژه «فینال» (نهایی) است و همچنین اشارهای به دختر در ترانه کلاسیک «الپاسو» اثر مارتی رابینز دارد؛ ترانهای که اشعارش در این بخش به داستانی شبیه یک بالاد غربی از یک قانونشکن که با مرگی همانند مرگ قانونشکنان از دنیا میرود، انعکاس پیدا میکند. در مکالمه تلفنی بین اسکایلر و ماری در مورد بازگشت والت به آلبوکرکی، وینس گیلیگان، خالق سریال که این قسمت پایانی را نوشته و کارگردانی کرده، دوباره نام «کرول» را تکرار میکند و حتی اسکایلر او را از نظر جغرافیایی مکانیابی میکند. «سلام، کارول» یا سلام، کارول. درست مثل سرود کریسمس.
«فلینا» در زمان کریسمس اتفاق نمیافتد، اما حالتی از تسویه حسابهای دیکنزی دارد، با بسته شدن تمام گرهها، اما بدون هیچ حس واقعی از امید. پایان پر از گلوله که با خفه کردن تاد توسط جسی و گفتن اینکه والت میتواند به جهنم برود، و بعد از آنکه او با خندهای جنونآمیز به سوی آزادی حرکت میکند، حالتی از بزرگی و فوقالعاده بودن به کل داستان میدهد: بهترین قسمت تا به حال!
اما این فقط یک توهم بود. برای همه اهداف و مقاصد، والتر وایت وقتی که در «اوزیماندیاس» از اسکایلر خداحافظی کرد و وارد نسخه خصوصی محافظت از شاهدان توسط ساول گودمن شد، در واقع مرد. در این قسمت و قسمت هفته گذشته، در واقع داشتیم یک شبح را تماشا میکردیم، گاهی انتقامجو و ترسناک، اما بیشتر اوقات غمگین و ناامید. مردی که به نظر میرسید فکر میکند او یک نسخه مدرن در حال پوسیدن اما همچنان مقتدر از ابنیزر اسکروج در صبح کریسمس است، مردی که برخی چیزها را فهمیده و آماده عمل بود، در حال تسویه حسابهای قدیمی و جبران اشتباهات گذشته، و کمک به همسر و فرزندانش تا بزرگترین بوقلمون در ویترین را بخرند، اما در نهایت، احتمالاً بیشتر شبیه جیکوب مارلی بود، که در خانه مردم ظاهر میشد تا آنها را وحشتزده کند و با انگشت اتهام به سویشان اشاره کند یا در حالی که زنجیرهای بیارزشش را تکان میداد، در رنج و عذاب ناله کند.
والتر وایت گرتچن و الیوت شوارتز را مجبور کرد که به عنوان یک سرویس پولشویی برای باقیمانده پول مواد مخدرش، یعنی ۹,۷۲۰,۰۰۰ دلار، عمل کنند (من عاشق دست دادن گرتچن با والت هستم، انگار دست یک بیمار جذامی را لمس میکند) و به آنها دستور داد که این پول را در روز تولد ۱۸ سالگی والتر جونیور به او بدهند، به شرط اینکه اگر این کار را نکنند، توسط «دو تا از بهترین آدمکشهای غرب میسیسیپی» (در واقع اسکینیپیت و بجر هستند که لیزرهای نشانگرشان را از پنجره خانه آنها میتاباندند) کشته خواهند شد.
والت به اسکایلر بلیط لاتاری میدهد که زمانی مختصات GPS ذخیره متآمفتامینش را نشان میداد اما اکنون، به شکلی غمانگیز، محل اجساد هنک و استیون گومز را نشان میداد و به او توصیه کرد که از آن برای معامله بهتر با فدرالها استفاده کند. سپس او به مقر نازیها رفت، با اسلحه M-60 که در صندوق عقب ماشینش پنهان شده بود و آن را از آن فروشنده اسلحه در «زنده یا آزاد بمیر» خریده بود و جک و دارودستهاش را نابود کرد. مثل شلیک از دیوارها در یک فیلم استیون سیگال، یا صورت زخمی، یا هر چی، فوقالعاده، عالی…
در مورد آن پانزده دقیقه آخر بریکینگ بد: من خیلی از آن خوشم نیامد. پر از اسلحههای سنگین و تسویه حسابهای تقریباً ریاضی بود، چیزی که بسیاری از طرفداران میخواستند و نیاز داشتند. جسی با زنجیر دستبندش تاد را خفه میکند. والت لیدیا را با سم رایسن مسموم میکند. عمو جک را با اسلحه میکشد، حتی به او فرصتی برای معامله برای زندگیاش نمیدهد.
والت به جسی میگوید که او را بکشد چون میداند که جسی این را میخواهد. و جسی که در قسمت «سگ هار» به والت گفته بود که دیگر هرگز کاری را که والت میخواهد انجام نمیدهد، او را مجبور میکند که بگوید «من این را میخواهم» و بعد به او میگوید «خودت انجامش بده» و والت هم این کار را انجام میدهد، البته به طور تصادفی، از طریق یک گلوله کمانه کرده در بدنش.
وقتی والت میمیرد، او نمای کلاسیک «دید از بالای خدا» را میگیرد، نمایی که روح از بدن جدا میشود. انعکاس نهایی از خشونت تراویس بیکل در راننده تاکسی حس میشود، اگر نه اجتنابناپذیر، حداقل مناسب است، چون «فلینا» فقط یک پایان برای بریکینگ بد نیست، بلکه یک نظر در مورد پایانها و نیاز خلاقانه و تجاری به راضی کردن تعداد زیادی از بینندگان است، خواه آنها شخصیت اصلی سریال را یک ضد قهرمان بسیار جذاب، یک پست فطرت ناچیز، چیزی بین این دو، یا هیچ کدام از اینها بدانند.
این پایان در یک معنا راضیکننده بود اما از سوی دیگر به طرز عجیبی ضد اوج بود. چرا؟ شاید به این دلیل که «اوزیماندیاس» قبلاً به عنوان اوج احساسی و فلسفی بریکینگ بد حس میشد: یک مین که انفجار آن قطعاتی از بحث و جدل را در سراسر اینترنت به جا گذاشت. در مقایسه، این قسمت از بریکینگ بد و قسمت هفته گذشته بیشتر مانند یک پایان طولانی احساس شد، بیشتر شبیه یک ناله تا یک انفجار و همانطور که والت را دیدم که در حال جیرجیر کردن زنجیرهایش میگشت، بیشتر و بیشتر متقاعد شدم که این دو بخش پایانی قرار بود به این شکل بازی شوند، مانند یک پسنویس شگفتانگیز.
کلید این قسمت در مکالمه بین والت و اسکایلر در آشپزخانه است. او فکر میکند والت قرار است دوباره آن دروغ کهنه را تکرار کند که همه اینها را برای خانوادهاش انجام داده، اما به تعجب او و ما والت به جای آن میگوید: «من این کار را برای خودم انجام دادم. از آن لذت میبردم. در آن کار خوب بودم. و واقعاً … احساس سرزندگی میکردم.»
این توضیح یا توجیه نیست. این اولین چیز در بریکینگ بد است که والت به طور صادقانه به اسکایلر میگوید.20Vulture – Breaking Bad Series-Finale Recap: ‘Do It Yourself’
پایان نقد کل فصلهای بریکینگ بد به قلم مت زولر-سیتز از مجله ولچر
منابع
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
- 6Vulture – Breaking Bad Recap: For the Love of Mike
- 7Vulture – Breaking Bad Recap: A Deal’s a Deal
- 8Vulture – Breaking Bad Recap: The Walking Cancer
- 9
- 10Vulture – Breaking Bad Recap: Everybody Wins
- 11Vulture – Breaking Bad Recap: Thirty Seconds Flat
- 12Vulture – Breaking Bad Recap: Walt, Anonymous?
- 13Vulture – Breaking Bad Recap: The End Begins
- 14
- 15
- 16Vulture – Breaking Bad Recap: Pump Malfunction
- 17Vulture – Breaking Bad Recap: Barrels of Fun
- 18Vulture – Breaking Bad Recap: Father Knows Beast
- 19Vulture – Breaking Bad Recap: Nothing Personal
- 20