از اینستاگرام پادان دیدن کنید Padan's Instagram

نقد «کتاب کویین» قسمت هشتم از فصل ۲ سریال سیلو

دسته‌بندی: نقد و بررسی
زمان مطالعه: 1 دقیقه

بررسی فصل دوم سریال سیلو، قسمت هشتم: آیا «سالوادور کویین» یک قهرمان بود یا یک شرور؟ در قسمت هشتم از فصل دوم سریال سیلو، «لوکاس» به دنبال سرنخ‌هایی درباره «سالوادور کویین» می‌گردد. اما ماجرا چگونه پیش می‌رود؟

این قسمت داستان را میان چهار خط داستانی مهم شخصیت‌های مختلف تقسیم می‌کند. ما اطلاعات بیشتری درباره سالوادور کویین به دست می‌آوریم و می‌فهمیم چه کسی در سیلوی ۱۷ حضور دارد. از زمانی که لوکاس از معدن بیرون آمده، او در تلاش است تا رمزی را رمزگشایی کند. از سوی دیگر، «سیمز» از کنار گذاشته شدن از معادلات ناراضی است و به وضوح تلاش می‌کند دوباره نقش مهمی به دست آورد. در همین حال، «ژولیت» سعی دارد اسرار سیلوی ۱۷ را کشف کند و همزمان راه بازگشت به خانه را پیدا کند.

سریال سیلو

طبق خلاصه داستان، «برنارد» به «واکر» پیشنهادی می‌دهد. آیا او این پیشنهاد را می‌پذیرد یا خیر؟ آیا او منافع بخش مکانیکی را به منافع خودش ترجیح خواهد داد؟

لوکاس بالاخره رمز را در قسمت هشتم فصل دوم سیلو می‌شکند

لوکاس کایل سریال سیلو
لوکاس بالاخره رمز را در قسمت هشتم فصل دوم سیلو می‌شکند

در پایان قسمت قبلی، برنارد به لوکاس گفت که کتابی که به دنبال آن است، احتمالاً در اختیار «قاضی میدوز» بوده است. لوکاس تصمیم می‌گیرد این کتاب را پیدا کند، اما کدام کتاب؟ او شروع به جست‌وجوی تمام کتاب‌های آپارتمان قاضی میدوز می‌کند و در این فرآیند افراد سیمز را بیرون می‌اندازد.

این اقدام به طور طبیعی سیمز را عصبانی می‌کند و او سعی می‌کند اوضاع را به نفع خودش دستکاری کند. اما او دیگر هیچ قدرتی ندارد. هرچند اکنون عنوان قاضی را دارد، اما خودش به‌خوبی می‌داند، همان‌طور که «آرموندسن» می‌داند، او عملاً هیچ اقتداری در این محل ندارد. تمام قدرت در دست برنارد است.

به همین دلیل، سیمز باید لوکاس را دستکاری کند. او می‌خواهد لوکاس متوجه شود برنارد واقعاً چه کسی است، اما این تنها برای منافع خودش است. جذابیت اینجاست که سیمز و همسرش اکنون در یک تیم هستند و برای منافع خودشان کار می‌کنند، اما این موضوع می‌تواند مشکلات زیادی برای بقیه افراد سیلو ایجاد کند.

بازگردیم به لوکاس. او تصمیم می‌گیرد به دنبال نوادگان سالوادور کویین بگردد. شاید آن‌ها کتاب مورد نظر را داشته باشند. مشخص است که به همه افراد اطلاعات متفاوتی داده شده است و نوادگان کویین باور دارند که او یک شرور در تاریخچه سیلو بوده است. آن‌ها تمام عمرشان را در سایه خیانت او زندگی کرده‌اند.

برای برنارد، کویین یک شرور نبود؛ او یک قهرمان بود. او سرورها و کتاب‌ها را با هدفی درست نابود کرد برای جلوگیری از شورش‌ها. وقتی می‌بینیم چه بلایی سر سیلوی ۱۷ آمده است، می‌توانیم درک کنیم که این کار می‌توانست خوب باشد. تصور کنید اگر هر ۲۰ سال یک بار شورشی رخ می‌داد، چه اتفاقی می‌افتاد. مردم دوست دارند باور کنند که به آن‌ها دروغ گفته شده و دنیای بیرون در واقع زیبا و خوب است.

این یک نقص در کل فرآیند «پاک‌سازی» است. در این فرایند، امیدی وجود دارد که شاید چیزی خوب باشد، با وجود آنچه دوربین‌ها نشان می‌دهند. شاید اگر این حس امید از بین می‌رفت، دیگر شاهد شورش‌ها نبودیم، زیرا مردم آنچه را که واقعاً بیرون است، می‌پذیرفتند.

در نهایت، لوکاس موفق می‌شود حقیقت را درباره کویین کشف کند. او به نوادگان کویین می‌گوید که اجدادشان یک شرور نبوده است. این خبر مثبت باعث می‌شود آن‌ها به لوکاس اعتماد کنند و درباره کتابی که احتمالاً به دنبالش است با او صحبت کنند. این کتاب نسخه‌ای از «پیمان» است.

همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، این نسخه حاوی کدی است، اما این کدی نیست که لوکاس فکرش را می‌کرد. برخی از حروف در متن کتاب زیرخط شده‌اند که لوکاس را به صفحه ۹۹ می‌برد. از آنجا، لوکاس پیامی پیدا می‌کند که به او می‌گوید همه چیز یک دروغ است. با باقی ماندن فقط دو قسمت از سریال، این موضوع احتمالاً لوکاس را در دوراهی بزرگی قرار می‌دهد: آیا او باید به برنارد اعتماد کند یا خودش شورشی ایجاد کند؟ لوکاس باید تصمیم بزرگی بگیرد، اما اکنون به چه کسی می‌تواند تکیه کند؟ آیا سیمز گزینه مناسبی است؟

برنارد به واکر پیشنهادی می‌دهد که نمی‌تواند رد کند

قسمت هشتم از فصل 2 سریال سیلو
واکر موافقت می‌کند که جاسوس برنارد شود. ام او از این کار خوشحال نیست.

دوست داشتم بگویم که واکر همیشه بخش مکانیکی را انتخاب می‌کند، اما در قسمت هشتم فصل دوم سیلو مشخص شد که او می‌تواند تحت تأثیر قرار بگیرد. برنارد همیشه چند قدم از دیگران جلوتر است. حتی وقتی به نظر می‌رسد در حال شکست خوردن است، راهی برای دستکاری اوضاع پیدا می‌کند. به همین دلیل است که او رئیس بخش IT است و اجازه ورود به مخزن را دارد.

خیلی طول نمی‌کشد که واکر را متقاعد کند دستوراتش را انجام دهد. تنها کاری که باید انجام دهد این است که نشان دهد «کارلا» هنوز زنده است اما زندانی شده. تا زمانی که واکر کارهایی را که برنارد می‌خواهد انجام دهد، کارلا در امان خواهد بود.

این نوعی روش عادی برای دستکاری افراد است: آن‌ها را در موقعیتی قرار دهید که مجبور باشند یکی از عزیزانشان را انتخاب کنند، و در بیشتر موارد، آن‌ها عزیزشان را انتخاب می‌کنند. این همان بحث معروف پنج غریبه در مقابل یک خواهر و برادر است. شما کدام را انتخاب می‌کنید؟

واکر موافقت می‌کند که جاسوس برنارد شود. ام او از این کار خوشحال نیست، اما دوربین کارگاهش را دوباره روشن می‌کند و قبول می‌کند اطلاعات را منتقل کند. این کار باعث می‌شود «شرلی» و گروه «ناکس» در حالی که تلاش داشتند از انبار دزدی کنند، گرفتار شوند.

تا اینجا، شرلی و ناکس واقعاً نمی‌دانند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. آن‌ها نمی‌دانند جاسوس جدید چه کسی است. وقتی حقیقت را بفهمند، احساس خیانت شدیدی خواهند کرد. احتمال می‌دهم واکر پیش از پایان فصل دوم سیلو به نوعی خودش را قربانی کند تا این تصمیم اشتباهش را جبران کند؛ چرا که متوجه می‌شود «کارلا» ارزش قربانی کردن بخش مکانیکی را ندارد.

بیلینگز به همسرش نشان می‌دهد زندگی زمانی در سیلو چگونه بوده است

بیلینگز در حال حاضر با تصمیم‌گیری درباره مسیرش دست و پنجه نرم می‌کند. او هنوز در بخش مکانیکی پنهان شده است، زیرا می‌داند اگر به بالا برگردد، ممکن است مقام کلانتر از او گرفته شود. تمام قدرت در دستان برنارد است.

او همچنین در باورش به «پیمان» دچار تردید شده است. همین باور برای مدت طولانی او را پایدار نگه داشته بود. اگر نظمی نباشد، چه چیزی وجود خواهد داشت؟ اگر پیمانی وجود نداشته باشد، چگونه می‌توان زندگی کرد؟ دیدن این تردیدها و کشمکش‌های درونی بیلینگز برای ما به‌عنوان بیننده مهم است. باید ببینیم که این افشاگری‌ها و دروغ‌ها چه تاثیری بر مردم دارند. باید ببینیم وقتی افراد در باورهایشان دچار تزلزل می‌شوند، چه اتفاقی می‌افتد.

هر کسی نیاز دارد کسی را داشته باشد که بتواند به او اعتماد کامل کند. «کاتلین» وقتی متوجه می‌شود که بیلینگز یک بروشور دارد که دنیایی زیبا در خارج از سیلو را نشان می‌دهد، عصبانی می‌شود که چرا همسرش به او نگفته است. این یک شیء قدیمی است که نباید داشته باشد و به همین دلیل آن را به کاتلین نشان نداده بود. او نمی‌خواست همسرش را درگیر کند، اما به او نیاز دارد و کاتلین هم این را می‌داند. این دو در تمام این مدت به هم تکیه کرده‌اند. کاتلین عاشق همسرش است و حاضر است بیماری او را از دیگران پنهان کند. طبیعی است که او بخواهد درباره بروشور بداند.

این نقطه عطفی برای خانواده بیلینگز است. بودن در بخش مکانیکی باعث شده آن‌ها اطلاعات بیشتری نسبت به زمانی که در بخش بالا بودند به دست آورند. هرچه افراد بیشتری حقیقت را بفهمند، خطر شورش بیشتر می‌شود. آن‌ها باید تصمیم بگیرند که آیا باورشان به پیمان به اندازه کافی قوی است یا مایلند برای حقیقت، اصول اخلاقی خود را زیر پا بگذارند.

ژولیت کشف می‌کند چه کسی به سولو آسیب رسانده است

در سیلوی ۱۷، ژولیت باید بفهمد چه اتفاقی برای سولو افتاده است. با این حال، او همچنین دچار عوارضی می‌شود که ناشی از بازگشت سریع از آب‌های عمیق است. ما می‌بینیم که ژولیت چگونه اطلاعاتی که تاکنون از سولو دریافت کرده را درک کرده است. وقتی می‌فهمد پایش بی‌حس شده، دوباره به آب‌های عمیق بازمی‌گردد و تا حدی پایین می‌رود که وضعیت بدنش تثبیت شود.

اما دوباره اکسیژن تمام می‌کند. کسی بالای آب در حال تلاش برای کشتن او است و او باید بفهمد چه کسی است.

در ابتدا به نظر می‌رسد او با مردی قوی روبرو شده که می‌تواند در عرض چند دقیقه او را شکست دهد. سپس یک تیر به شانه او برخورد می‌کند. چه اتفاقی در سیلوی ۱۷ در حال رخ دادن است؟ این شخص کیست و چگونه زنده مانده است؟

در نهایت، ژولیت (و ما) با سوالات بیشتری مواجه می‌شویم. وقتی او بالاخره مرد قوی را شکست می‌دهد، می‌فهمد که او فقط یک نوجوان است. سپس دو نفر دیگر ظاهر می‌شوند که آن‌ها هم نوجوان هستند. چگونه نوجوانانی در سیلویی که نابود شده زنده مانده‌اند؟ سولو برای دهه‌ها تنها بوده، پس این نوجوانان از کجا آمده‌اند؟

خوشحالم که بالاخره داستان به این نقطه رسید. با اینکه دیدن سولو و تأثیر انزوا بر ذهنش جذاب بود، اما داستان سیلوی ۱۷ کمی کشدار شده بود. ما همیشه سرنخی داشتیم که سولو و ژولیت تنها نیستند و وقت آن رسیده بود که ببینیم چه کسانی در سایه آن‌ها را دنبال می‌کردند. اما به نظر می‌رسد ژولیت به این زودی‌ها به سیلوی خودش برنمی‌گردد.

نقدی از الکساندریا اینگهم از سایت شواسناب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *